بالاخره برای اولین بار در زندگیم به دیدن یه کابوکی رفتم.
بعضی چیزها در دنیا هست که نسبت بهشون احساس دست نیافتنی بودن دارم و همین حس اینکه هیچ وقت برای من اتفاق نخواهند افتاد خواستنی ترشون میکنه. یکی از اون چیزها همین دیدن یه کابوکی واقعی بود که دیدم. شاید خنده دار باشه اما انقدر دیدنش برام باشکوه بود که حتی برای رفتن لباس رسمی پوشیدم و وقتی بقیه رو دیدم که با یه جین و تی شرت اومدند کمی دلخور شدم که این آرزوی من رو اینهمه سطحی قلمداد کردن!
نمایش شامل دو تا داستان و یه رقص بود. دیدن اون همه سفیدی بازیگران و اون گریمهای عجیب و غریب؛ قرار گرفتن در برابر یکی از سنتی ترین جلوه های ژاپنی؛ دیدن نمایش زنانه ی مردهای بازیگر و شنیدن بی وقفه ی داستان به زبان و موسیقی قدیمی ژاپنی برای خیلی ها اگه حوصله سر بر بود برای من با همه ی یکنواختیش حسی از برآورده شدن آرزوها داشت. البته این رو مطمینم که دیگه شاید هیچ وقت نخوام دوباره سه ساعت تمام وقت برای همچین کاری بذارم.
از نکاتی که یادگرفتم این بود که هنرمند کابوکی شدن فقط به صورت ارثی منتقل میشه و در کل ژاپن فقط خانواده ی ناکامورا هستند که وارث این هنر هستند. اما شاید همین منحصر به فرد بودنش دلیلی برای باشکوه بودنش باشه.
نمایش شامل دو تا داستان و یه رقص بود. دیدن اون همه سفیدی بازیگران و اون گریمهای عجیب و غریب؛ قرار گرفتن در برابر یکی از سنتی ترین جلوه های ژاپنی؛ دیدن نمایش زنانه ی مردهای بازیگر و شنیدن بی وقفه ی داستان به زبان و موسیقی قدیمی ژاپنی برای خیلی ها اگه حوصله سر بر بود برای من با همه ی یکنواختیش حسی از برآورده شدن آرزوها داشت. البته این رو مطمینم که دیگه شاید هیچ وقت نخوام دوباره سه ساعت تمام وقت برای همچین کاری بذارم.
از نکاتی که یادگرفتم این بود که هنرمند کابوکی شدن فقط به صورت ارثی منتقل میشه و در کل ژاپن فقط خانواده ی ناکامورا هستند که وارث این هنر هستند. اما شاید همین منحصر به فرد بودنش دلیلی برای باشکوه بودنش باشه.