شِش

به آینه نگاه میکنم.
زنی که روبروم ایستاده هم نشونه های من رو داره و هم نداره. هم شده اون چیزی که من میخواستم هم نشده.
به بعضی از آرزوهای بزرگش رسیده و بعضیش نه. رویاهای واقعی پیش بینی نشده ای داره که فکر میکنه خوشبختیش رو کامل کرده و سهمش رو از زندگی زیاد و رویاهایی که دلش میگیره که شاید هیچ وقت نشه واقعیشون کنه.
اما یادش میاد امروزشروع هفتمین ماه مادر شدنش ه که حس زن بودنش رو به اوج رسونده.
دلم میخواست دنبال خیلی از خوابهام میرفتم اما وسوسه مادری قوی تر بود.
گیجم و نمیتونم هضم کنم همه عشق و حسرتی که با اومدن عزیزترین موجود دنیا، اومد و امروز شش ماهه شد.

هیچ نظری موجود نیست: