...

1.هنوز پیدا نشدم اما از این گم بودن هم خوشم نمیاد. یه جور حضور که اجبارش فقط خودم هستم و دل گرفته و حرفهای نگفته ته گلو مونده.

2.بودن یا نبودن مسیله این است؟
ادعای گنده ای ه اما به نظرم شکسپیر اشتباه کرده. نه مسیله این نیست. وقتی نباشی که دیگه هیچی مهم نیست. دیگه مسیله‌ای وجود نداره. نبودن مسیله نیست. اینکه چطور باشی مسیله است. خیلی هم مسیله است. اینکه بخواهی اونجوری که تا حالا بودی رو عوضش کنی که دیگه خیلی خیلی مسیله است.

3.هیچ نیرو و توانی برای تغییر نیست اما میدونم جور میشه. به عادت همه سالهای بزرگسالی که خیلی وقته شروع شده میدونم که جور میشه. زندگی با همه تغییراتش خوب بلده خودش رو تحمیل کنه حتی وقتی آمادگیت زیر خط فقر ه.

4.سوخت هم که سهمیه بندی شد. دلم یکم خنک شد. بس که هر بار رفتم 2000 یا 3000 ین دادم و بنزین زدم برای یک هفته و حساب کردم دیدم من از اون مملکت نفت‌خیز هیچ سودی که نمیبرم هیچی، باید این سر دنیا هی شرکتهای نفتی رو کلفت ترشون کنم که مثلن میخوام برم یه قوطی قهوه رو از سوپر اونطرفتر با 10 ین تخفیف بخرم!
تازه خنکترهم شد. چیه همگی بسیج شدیم گند بزنیم به طبیعت.
مردم شغل دومشون مسافرکشی هست باشه. مردم بهشون فشار میاد باشه. حالا قیمت همه چی گرون میشه باشه. مگه نه اینکه همگی آخرش به خودمون فکر میکنیم من هم به خودم فکر میکنم که دلم میخواد اگه روزی برگشتم ایران بچه ام تو هوای بهتری نفس بکشه.
آخرش که بینوایان میمیرند پولدارها هم که ککشون نمی گزه(؟). من این وسط خودم رو بکشم که چی بشه. بذار بشه.
رگ غیرتم خیلی وقته خشکیده. مثل مال خیلی ها فقط من دارم جارش میزنم.

کامنتدونی بازه که اگه خواستید بیایید همه فحشهایی که میخواهید به احمدی نژاد بدید به من بدید به جاش، با این حرفهایی که زدم.

5.یه کم دیر بود اما بالاخره فهمیدم بهترین راه تحمل میتینگهای دیوانه کننده گروه اینه که به سبک قدیمها یه کتاب بذاری لای کلاسور مقاله ها و همچین که داری ادای پیپر خوندن در میاری به جاش "عطر سنبل -عطر کاج" بخونی.
وقتی همه خوابند. استادها هم دارند چرت میزنند. هیچ کی هم غیر از سخنران حواسش به اون چیزهایی که داره گفته میشه نیست میشه بهتر از این وقت رو کشت؟

6.بریم بازی

7.قوت لایموت این روزهام شده قهوه و نون. خارجی شدم بالاخره!
حالا با داشتن یه یخچال پر از کن‌های قهوه با برندها و مزه‌های رنگارنگ و یه قفسه نون از هر مدل و اندازه و مزه‌ای خیلی احساس تموّل میکنم.

8.اینو یواشکی میگم هر کی هم خوند یواشکی بخونه که یه وقت به تبعیض جنسیتی متهم نشم بعد از یه عمر ادای فمینیستی در آوردن.
خوشحالم که پسر دارم. وقتی فکر میکنم میبینم اگه دختر شده بود شاید انقدر خوشبخت نبودم از داشتن‌ش. میدونم دارم چرت میگم. مادری که به جنس بچه نیست اما من مرد تو زندگیم کم داشتم. چه کنم که این همه وابسته ام به جنس به ظاهر قوی همین دو تا و نصفی مرد زندگیم.

9.نوستالژی آب طالبی که از خنکیش سرت سوت بکشه وسط این همه گرما و رطوبت که کم مونده همراه برنج های شالیزارهای اطراف قد بکشم بدجوری داره اذیت میکنه.
فالوده انار رو که دیگه نگو.
خود فالوده هم که انگار نوشیدنی رویاهاست.

10.اگه مستر دارسی بره باز من باید چند وقتی تنها باشم. فرقش اینه که اون موقع تنهای تنها بودم حالا پسر کوچولو هم هست.
خنده داره وسط همه فکرهایی که باید بکنم فقط این تصویر میترسوندم که یه روز صبح بیفتم بمیرم و تا شب که شاید مادری -شوهری کسی بهم زنگ بزنه و من جواب تلفن رو ندم و اونها نگران بشند و یکی رو خبر کنند بیاد ببینه چی شده، سام تو خونه تنها باشه. اونوقت میشینم فکر میکنم چه بلاهایی ممکنه سرش بیاد. بعد تصمیم میگیرم تا انقدر بزرگ نشده که بتونه به یکی خبر بده به دادش برسند، نمیرم.
همه این افکار قبل از اینکه اون دختره رو تو اوهایو بکشند به فکرم رسید. از اون موقع بیشتر میترسم.

11.لعنت به همه دیتاهایی که به دست نمیاند.

12.خنده داره که آدم اینجا نوستالژی بند انداز و ابرو بردار و سلمونی بگیره. اما من میگیرم.
نوستالژی گرفتنی ه دیگه؟

13. لباس ساخت چین.
خسته شدم بس که پول دادم و آشغال خریدم به اسم لباس. کجاست اون همه سلیقه و رنگ و طرح و سادگی و زیبایی که قبلن بود و حالا چند سالی ه به برکت کارگر چینی ارزون باید آرزوش کنیم.
باز به بازار ایران که به برکت نزدیکی جغرافیایی به اروپا هنوز رگه هایی از سلیقه رو میشه پیدا کرد. اینجا که هیچ. مگه انقدر داشته باشی که برات مهم نباشه با پولی که داری برای یه تیکه کوچیک میدی میشه خرج چند ماه یه خونواده رو تو ایران داد.

14.کاش من تو زندگی بعدیم جایی غیر از ایران به دنیا بیام. از هجده سالگی هم بدونم دنبال چی هستم و آرزوهام رو بشناسم که بعد از سی سالگی دچار کمبود هدف نشم.

15.مهستی= یکی از عمه‌ها. اون که رفت. روحش شاد. عمر این یکی دراز باد.

16.به همین تلخی هستم. شاید یکم هم بیشتر.

17.تیر ماه خوب و بد با هم هست.

اولش من خواهر شدم. بیست و نه سال پیش.
دوازدهمش بی پدر شدم. هجده سال پیش.
بیستمش مامان دار شدم. پنجاه و سه سال پیش.
کلی دوست روز تولدشون این ماهه. کلی آدم هم مرگشون این ماهه.

تکلیفم با این ماه معلوم نیست. با گرمای هوا و شروع تابستون و اومدن تیر پاک قاطی میکنم.

18.نمیخوام عکس بچه ام رو تو این پست بی‌روح بذارم.

19. از دیروز کار شروع شد. امروز هم یه کار دیگه بهم پیشنهاد شد. آدم که کار کنه کمتر وقت برای بدفکرکردن داره. اینجوری خیلی بهتره.

20. من چرا انقدر مطمینم که ابی از رو خانوم حنای من تقلب کرده. برم سوش کنم؟

21.رکورد زدم که بگم همسایه ها رفتند اون گوشه. نیست اینجا جا برای خودم هم تنگ بود اینه که یه خونه تازه درست کردم فقط برای همه همسایه ها.

هیچ نظری موجود نیست: