سیزده‌تایی ادیت‌نشده‌ی یک خانوم حنای فین‌فینی

1.یه نفر فی سبیل الله یه دیکشنری انگلیسی به انگلیسی خوب به من معرفی کنه.
p.s: I meant free online dictionary.

2.یه دختر چینی توی دانشگاه ما بود که رودست تمام آدمها در جهت عجیب غریب لباس پوشیدن بلند شده بود. نه اینکه به این سوی چراغ بخوام مسخره اش کنم ها. نه فقط من موندم این کلکسیون رو چطوری جمع کرده. امروز بعد از چند سال توی خیابون دیدمش. کلاهی که سرش بود قطعن به دوره ی آن شرلی برمیگشت.

3.یعنی انقدر سخت ه چند تا کار خیلی کوچیک رو در جهت آرامش اعصاب من انجام دادن. مگه من تو زندگیم چی خواستم. حداقل وقتی مریضم کمی رعایتم رو بکنید.
جهت نمونه عرض میکنم. فاصله ی در بالکن تا ماشین لباسشویی به اندازه ی یه قدم فیلی ه یا دو قدم انسانی. بعد این حاج آقا برای اینکه یه وقت توی خونه کالری نسوزونه حتی این دو قدم رو هم برنمیداره. لباسهای چرک رو میندازه رو صندلی بالکن. همیشه هم همون موقع اعلام میکنه که بعدن میندازم اماما که تا حالا ندیدیم.

4.صبح زود برای دومین بار من از خواب شیرین زدم تا لانچ باکس پسره رو برای پیک نیک امروزشون آماده کنم. همه امروز رفتند در دامن طبیعت و همون جا هم ناهار خوردند. امیدوارم پسر سرحالی رو عصر تحویل بگیرم.

5. بدترین وجه سرماخوردگی همانا دماغ پره وقتی کنار دستت یه دو جین آدم نشسته باشه یا نه اصلن سر یه کلاس باشی. هی مجبوری از دهن نفس بکشی و این اوضاع کل منطقه رو به هم میریزه.

6.هنوز هم دلم میخواست اقتصاد میخوندم یا تاریخ هنر یا جغرافیای سیاسی ( کلن هر چیزی که مربوط به جغرافی میشه).

7.دیشب بین تب و سرفه و بینی گرفته خواب میدیم عموم مرده و داشتم زار زار گریه میکردم.

8.بعدش هم خواب میدیم که زمان صد سال رفته به عقب و تمام خونه ها رو طوری ساختند که ارتفاع در ورودیش از بالای سینه تا سره و برای بیرون اومدن از خونه مجبوری از یه دالان کوچیک هم زیر خاک رد بشی تا برسی به یه سوراخ که از کف زمین بری بیرون.
بعد در همون حین یکی داشت به من میگفت این درها رو برای این قدیم اینطور میساختند که زنها نتونند از خونه بیرون بیاند و برای همیشه توی خونه حبس باشند.
(به گمان به پست دیروز بلوط مربوط باشه این خوابم.)

9.یعنی گاهی تعجب میکنم از اینهمه همذات پنداریم با کاراکتر مونیکا ی فرندز.

10. عجب ماه خوشگل نارنجی رنگی بود دیشب. رفته بود دست راست کوه که روش قصر شهره. چراغهای قصر هم روشن بود اینه که جون میداد برای خلق یه اثر هنری.

بله این عکس رو قبلن هم گذاشتم ولی دیشب نشد که عکس بگیرم. از تجسم خودتون کمک بگیرید. همه جا رو سیاه کنید بعد یه ماه نارنجی بذارید درست به راستای قصر سمت راستش. انگاری که تو بالکن ما بودید.

11.مامان صدای سام رو که داشت کتاب میخوند شنیده میگه" اوا اینکه همش داره ژاپنی میگه." بعد خیلی جدی در دفاع از هویت و زبان ملی میگه باهاش فارسی حرف بزنید.
میگم مامان جان تقصیر من نیست که کلمه های ژاپنی از فارسی خیلی راحتترند اینه که خودش ژاپنی هاش رو انتخاب میکنه. برای نمونه:
گلابی=ناشی
پروانه=چُوچوُ
ماهی=پوُپوُ
خرمالو=کاکی
هلو=موُموُ
کبوتر= هاتّو
و همینطور الی آخر...

12.یه سی‌دی یه دست سیاه پیدا کردم که هیچی روش ننوشته بود. وقتی گذاشتم‌ش دیدم کلی آهنگ قدیمی باحال توش هست. اینکه چه جوری سر از ماشین من در آورده رو نمیدونم اما پیدا کردنش دیروز خیلی مزه داد. انقدر که وقتی رسیدم پارکینگ دانشگاه نیم ساعتی توی ماشین موندم و یه دل سیر گوش دادم. برای اینکه یه کار مفیدی هم کرده باشم ناخنم هام رو هم سوهان زدم.

13.پیدا نکردن یه جای امن و راحت برای یه دل سیر فین کردن!

هیچ نظری موجود نیست: