تمام یه جعبه استیک سبزیجات رو بلعیدم و باز هم گرسنه ام ه و هی دارم برای خودم فانتزی آشپزی و خوارکی های سراسر دنیا رو میکنم. نه واقعیت اینه که گشنم نیست اما از حرص خوردن افتاده در جان و تن و روحم.
اوضاع انقدر خراب بود که صبحی گفتم اگه من همین امروز نیمرو نخورم میمیرم و به خودم قول دادم اگر زود از دانشگاه برگشتم یه نیمروی حسابی به بدن بزنم. بعدش وقتی رفته بودم برای خرید پوشک هی رفتم سراغ سوشی ها و هی دلم خواست یه باکس سبزیجات یا میگو یا سالمون رو بردارم اما هی مقاومت کردم.- حالا که میگم دهنم آب میفته- بعد از اون تصمیم گرفتم برم یه سر به مغازه ی نزدیک اونجا بزنم و تاکو بخرم که خب خوشبختانه والدم به دادم رسید و نذاشت. بعد دیدم دلم قهوه میخواد که خوب این یکی مقاومت ناپذیر بود.وقتی که اومدم دانشگاه برای کاری رفتم امور دانشجوی چسبیده به فروشگاه دانشگاه و یهو در مسیر برگشت دیدم دارم از پله های فروشگاه بالا میرم و تا به خودم بیام دیگه عنان از کف داده بودم و همین استیک ها رو که در ابتدا عرض کردم خریدم.
حالا هی نشستم فکر میکنم بسته مرغی رو که گذاشتم بیرون برای شام زرشک پلو بکنم - تعریف از خود نباشه زرشک پلوهای من حرف نداره -وبرای اینکه خیلی خودکشی نکنم یکم سبزیجات هم بذارم.
هی دارم فکر میکنم دلم پاستای صدف میخواد با کرم سس. البته اون صدفها وقتی باز میشند و بهشون کنجد بوداده و روغن زیتون و فلفل قرمز و ریحون خشک بزنی و بعد روش پنیر بپاشی مزه ی بهشت میگیرند.
نه اینکه فکر کنید سر گشنه بر بالین گذاشتم ها. نه دوستان در جریانند که دیشب یه قابلمه آش رو در کنار خانواده زدیم تو رگ.
دیشب که تو خواب و بیداری داشتم ویکی کریستینا بارسلونا رو میدیدم وسط همه ی خوش اومدنهام از عناصر فیلم؛ هی فکر میکردم این غذای اسپانیایی که اینها دارند میخورند چقدر خوشمزه میتونه باشه.
این ایده که تمام کارهای دنیا رو ول کنم و یه شف درست و حسابی بشم و تمام وقتم رو با مواد خوراکی سر کنم یه آرزوی بالقوه ی همیشگی ه برام.
پ.ن: احتمالن اثر خوردن همون آش ه بود که خواب دیدم یکی از رهبران مسلمانان در مجمعی نشسته که قراره من برم از طرف عده ای نظرش رو در مورد موضوعی عوض کنم. موضوع چی بود و اون عده کی بودند اصلن یادم نیست. فقط در خواب دیدم که وقتی رفتم از در تو دیدم کاترین زتا جونز با مقنعه ی سفید پرستار مخصوص ه و به شدت داره انجام وظیفه میکنه. مونده بودم این که هی دست میزنه به مرد نامحرم آیا صیغه ی محرمیت هم خونده یا هیمن که پرستاره کفایت میکنه؟
اوضاع انقدر خراب بود که صبحی گفتم اگه من همین امروز نیمرو نخورم میمیرم و به خودم قول دادم اگر زود از دانشگاه برگشتم یه نیمروی حسابی به بدن بزنم. بعدش وقتی رفته بودم برای خرید پوشک هی رفتم سراغ سوشی ها و هی دلم خواست یه باکس سبزیجات یا میگو یا سالمون رو بردارم اما هی مقاومت کردم.- حالا که میگم دهنم آب میفته- بعد از اون تصمیم گرفتم برم یه سر به مغازه ی نزدیک اونجا بزنم و تاکو بخرم که خب خوشبختانه والدم به دادم رسید و نذاشت. بعد دیدم دلم قهوه میخواد که خوب این یکی مقاومت ناپذیر بود.وقتی که اومدم دانشگاه برای کاری رفتم امور دانشجوی چسبیده به فروشگاه دانشگاه و یهو در مسیر برگشت دیدم دارم از پله های فروشگاه بالا میرم و تا به خودم بیام دیگه عنان از کف داده بودم و همین استیک ها رو که در ابتدا عرض کردم خریدم.
حالا هی نشستم فکر میکنم بسته مرغی رو که گذاشتم بیرون برای شام زرشک پلو بکنم - تعریف از خود نباشه زرشک پلوهای من حرف نداره -وبرای اینکه خیلی خودکشی نکنم یکم سبزیجات هم بذارم.
هی دارم فکر میکنم دلم پاستای صدف میخواد با کرم سس. البته اون صدفها وقتی باز میشند و بهشون کنجد بوداده و روغن زیتون و فلفل قرمز و ریحون خشک بزنی و بعد روش پنیر بپاشی مزه ی بهشت میگیرند.
نه اینکه فکر کنید سر گشنه بر بالین گذاشتم ها. نه دوستان در جریانند که دیشب یه قابلمه آش رو در کنار خانواده زدیم تو رگ.
دیشب که تو خواب و بیداری داشتم ویکی کریستینا بارسلونا رو میدیدم وسط همه ی خوش اومدنهام از عناصر فیلم؛ هی فکر میکردم این غذای اسپانیایی که اینها دارند میخورند چقدر خوشمزه میتونه باشه.
این ایده که تمام کارهای دنیا رو ول کنم و یه شف درست و حسابی بشم و تمام وقتم رو با مواد خوراکی سر کنم یه آرزوی بالقوه ی همیشگی ه برام.
پ.ن: احتمالن اثر خوردن همون آش ه بود که خواب دیدم یکی از رهبران مسلمانان در مجمعی نشسته که قراره من برم از طرف عده ای نظرش رو در مورد موضوعی عوض کنم. موضوع چی بود و اون عده کی بودند اصلن یادم نیست. فقط در خواب دیدم که وقتی رفتم از در تو دیدم کاترین زتا جونز با مقنعه ی سفید پرستار مخصوص ه و به شدت داره انجام وظیفه میکنه. مونده بودم این که هی دست میزنه به مرد نامحرم آیا صیغه ی محرمیت هم خونده یا هیمن که پرستاره کفایت میکنه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر