ناتوانی

تا سرحد مرگ دیوونه میشم از حسادت وقتی میشنوم یا میبینم یا میخونم که مادری به کودکش شیر میده.
این لذت بی نهایت رو فقط برای یه مدت خیلی کوتاه تجربه کردم. لذت دیدن رشد عزیزترین موجود زندگیت از جسمت.
خیلی سعی کردم همه کار کردم تا تو عشق بی نهایتم بتونی سلولهای کوچولوت رو بازهم از بدن من بسازی اما نشد. یعنی نخواستی که بشه. اونهایی هم که دورمون بودن توجهی نکردن که بار همه خودخواهی هاشون میفته به گردن شیر من و رشد تو.
هیچ وقت انقدر مستاصل نبودم انقدر آرزومند.

هیچ نظری موجود نیست: