خود مبتذل بینی

حس میکنم اینجا داره یه روال ابتذال رو طی میکنه نه از نوع موسیقی لوس آنجلسی، نه از نوع حرفهای خاله زنکی تو یه مراسم مولودی، نه از نوع روشنفکریِ تو خالی، نه از نوع دگم بازی حزب گراها...
از این لحاظ که فاصله گرفتم از مطالعه و یادگیری. هر وقت تو یه نقطه میمونم بدفرم احساس مبتذل شدن بهم دست میده.
راکد شدم. نه درستش اینه که مغزه راکد شده و این خیلی بده.
وقتی اینجوری درجا میزنی تو دنیایی که همه چیزش رو به جلو و در حال پیشرفت ه همون نقطه نمی مونی؛ هی پس میری.
نباید بزارم شرایط خوب زندگی و اون چیزهایی که میخواستم و بهش رسیدم سد بشه برای دیدن و رسیدن به بقیه زندگی.
باید یه تکون اساسی به خودم بدم.

در حاشیه: واضح ه که میشه بعضی وقتها اینجا یه چیزهایی نوشت که بیشتر مدل بلند فکر کردن ه.

هیچ نظری موجود نیست: