درگیر زندگی ماشینی. همیشه دونده. همیشه عقب. تمام کارها نصفه- نیمه. همیشه کاری- قراری مانده در صف انجام.
سرعت گذر زمان انقدر زیاده که انگار قرار نیست هیچ وقت به گردش هم برسم. به خودم اومدم و میبینم این اصلن اون چیزی نیست که از زندگی میخواستم.
فقط کافی ه شجاعت رها کردن و از نو شروع کردن رو داشته باشم اونوقت شاید همه چیز بهتر بشه. شرطش اینه که دیگه انتظار معجزه نداشته باشم.
دلم برای پسرم تنگ ه. همین حالا که گوشه ی این ساختمان قدیمی نشستم.
پ.ن: دیروز بعد از اینکه مثلن خواستم یک ساعتی بین دو تا کلاس رو به نحو احسن استفاده کنم و به خرید روزانه برسم و از شدت حواس پرتی سوییچ رو روی ماشین جا گذاشتم و مجبور شدم و وسط خیابون با دو تا کیسه دنبال اتوبوس بدوم و بقیه کارها هم به صورت دویدن و جا موندن یا رسیدن انجام شد، توی راه که میرفتم دنبال سام فاصله ی دو تا ایستگاه اتوبوس(چیزی کمتر از یک دقیقه) رو با دهانی باز خوابیدم و با صدای خر و پف خودم و افتادن کتاب از دستم بیدار شدم.
داره چند سالی میشه که من در تمنای بیشتر از سه ساعت خواب پشتسرهم موندم.
سرعت گذر زمان انقدر زیاده که انگار قرار نیست هیچ وقت به گردش هم برسم. به خودم اومدم و میبینم این اصلن اون چیزی نیست که از زندگی میخواستم.
فقط کافی ه شجاعت رها کردن و از نو شروع کردن رو داشته باشم اونوقت شاید همه چیز بهتر بشه. شرطش اینه که دیگه انتظار معجزه نداشته باشم.
دلم برای پسرم تنگ ه. همین حالا که گوشه ی این ساختمان قدیمی نشستم.
پ.ن: دیروز بعد از اینکه مثلن خواستم یک ساعتی بین دو تا کلاس رو به نحو احسن استفاده کنم و به خرید روزانه برسم و از شدت حواس پرتی سوییچ رو روی ماشین جا گذاشتم و مجبور شدم و وسط خیابون با دو تا کیسه دنبال اتوبوس بدوم و بقیه کارها هم به صورت دویدن و جا موندن یا رسیدن انجام شد، توی راه که میرفتم دنبال سام فاصله ی دو تا ایستگاه اتوبوس(چیزی کمتر از یک دقیقه) رو با دهانی باز خوابیدم و با صدای خر و پف خودم و افتادن کتاب از دستم بیدار شدم.
داره چند سالی میشه که من در تمنای بیشتر از سه ساعت خواب پشتسرهم موندم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر