شاید نوشتن این پست اصلاً لازم نباشه. شاید هم لزومش فقط برای خود من ه. همون واکندن سنگها که آدم تکلیفش حداقل با خودش معلوم باشه و هی به خودش نهیب نزنه و خودسانسوری نکنه.
مدتهاست که حسی در من مانع شده از نوشتن. چیزی شبیه خودسانسوری. که لذتی مدام رو ازم گرفته.
هر کس به دلیلی می نویسه. یا بهتر بگم وبلاگ می نویسه. کسی از دغدغههای اجتماعی می نویسه کسی از نگرانیهای سیاسی. کسی از خاطراتش در خوشیها یک نفر دیگه از ناخوشیهاش. یکی دلش تنگ ه، یکی دلش خون و یکی هم خوش.
من اما همهی این مدلها رو نوشتم. یه روزی دلم درگیر غم غربت بود، یه روز فمینیست شدم، یه روز خاطره نوشتم، یه روز از حس عجیب مادری. یه روز از هنر و سینما، یه روز هم شدم مبلغ فرهنگ و سنت ژاپن. اما کمکم شکل اینجا شد شبیه غمنامه. همون وقتهایی که شاید درگیر بزرگ شدن شدم. آدمیزاد تا والدش شروع به رشد نکرده یا به ظهور نرسیده اینجور رنج و تلخی رو نمیتونه تجربه کنه. هر چی هم که میگه بیشتر غر ه تا غم و درد.
دلیل نوشتن و محتواش هر چه که بود خوب میدونم دلیل ننوشتنم خود سانسوری بود و ترس از قضاوت. اینکه دچار تلخی و غمی شدم که جرأت نکردم اینجا بنویسم ازش. که اون وسطها اگر روزهایی هم بود و چیزهایی که میخواستم ازش بگم که ربطی هم به این رنج و درد نداشت، نتونستم. یعنی نتونستم با خودم صادق نباشم و فقط از گل و بلبل بنویسم.
حالا اما دوست دارم دوباره نوشتن رو. و میخواهم تجربه کنم نترسیدن از قضاوت شدن رو. همین اول کاری هم یه خواهشی دارم از هر کسی که اینجا رو میخونده (چه دوستش داشته چه نه) اینکه اگه به نظرش اینجا حوصلهاش رو سر میبره وکلن فکر می کنه «اه چه خبره همش مینالی» لطفن بی خیال اینجا. فضای مجازی پره از جاهایی که به شکل های مختلف حال آدم رو خوب میکنه.
من این یه متر جا رو برای نالیدن نیاز دارم.
۱ نظر:
خانوم حنایِ عزیز خیلی خوش حالم دوباره می نویسی. بنویس، از هر چی که خودت می خوای :)
ارسال یک نظر