چرا از ایران اومدم بیرون-1

اناربحث جالبی رو تو وبلاگش مطرح کرده که فکر کنم اگه تعداد بیشتری توش شرکت کنند کمک بزرگی هست برای درک پدیده مهاجرت بین ما ایرانی ها. و البته که برای کسایی مثل من که هنوز تصمیم به موندن یا برگشت نگرفتن میتونه کمک بزرگتری هم باشه که با چشم بازتری تصمیم بگیریم.

مطمینن شرایط کشور میزبان تو نگاه هر کسی به مهاجرت تاثیر داره. مثلن منی که ژاپن رو تجربه کردم با کسی که زندگی تو استرالیا رو تجربه کرده یا اونی که رفته یه کشور اروپایی؛ خیلی نگاهمون و برداشتهامون از این قضیه فرق میکنه.
اما چیزی که بین همه ما مشترکه داشتن ریشه در جایی به اسم ایرانه. حالا این ریشه ها میتونه با دلبستگی های خانوادگی یا احساس وطن پرستی محکمتریا ضعیفتر باشه.
اینکه قبل از مهاجرت ما تجربه کار یا تحصیل یا درگیریهای اجتماعی و خانوادگی رو در ایران رو داشته باشیم هم در قوی تر یا ضعیفتر شدن تصمیم به مهاجرتمون و موندن در کشور میزبان فرق میکنه. مثلن کسی که به خاطراقلیت مذهبی بودن در ایران دچار دردسربوده یا کسی که تو خانواده درگیری داشته با منی که این مشکلات رو نداشتم نگاهمون و انگیزه مون برای موندن یا برگشتن فرق داره.
یعنی اینکه خیلی عوامل هستند و دلایل هر کسی با توجه به پیشینه و مقدار موفقیتش و وضعیت زندگیش بعد از مهاجرت فرق میکنه.

من از خودم بگم که چی شد تصمیم به اومدن اینجا گرفتم. هر چند شاید قبلن هم نوشته باشم اما برای خودم تکرارش لازمه.
من تنها و تنها دلیلم برای خارج شدن از ایران شناختن و دیدن دنیای جدید بود. ولی حاضر نبودم برای رسیدن به این آرزو از همه چیزم درایران بگذرم و ریسک کنم. برای همین تا وقتی ایران بودم برای بهتر شدن شرایطم تو ایران همه کار میکردم. مثلن همزمان با اقدام برای گرفتن بورسیه از ژاپن و اقدام برای رفتن به آمریکا، برای فوق لیسانس هم تو ایران درس میخوندم و تو شرکتی هم که کار میکردم وقتی بهم پیشنهاد کار بالاتر شد قبول کردم و به خاطرش هم کلی کلاسهای آموزشی میرفتم.
یعنی میخوام بگم خارج اومدن برام کعبه آمال و آرزوهام نبود.
خب من خانواده و دوستان خوبی تو ایران داشتم. بعد از چهار سال یه کار خوب داشتم که از خیلی لحاظ ارضا میکرد. البته من هم مشکلات کار تو ایران که برای یه خانوم میتونه پیش بیاد رو تجربه کردم اما یه جورایی خوبیهاش به بدیهاش میچربید و میشد بی خیال قسمتهای بد قضیه شد. من هم درگیریهای اجتماعی داشتم مثل کمیته رفتن برای بدحجابی ولی اینها انقدر ها اذیتم نمیکرد که بخوام به خاطرش ریسک کنم و بی هیچ پشتوانه و هدفی از ایران بیام بیرون.
وقتی هم برنامه بورسیه ام درست شد درست زمانی بود که با شوشو قرارهامون رو برای ازدواج و زندگی گذاشته بودیم البته هنوز به خانواده ها چیزی نگفته بودیم تا تکلیف امتحان فوق من و خودش معلوم بشه.
میتونم بگم مهمترین عامل تشویق من برای تجربه زندگی تو خارج مامانم بود که همیشه بهم میگفت دیدن دنیا و زندگی تو جاهای دیگه و ادامه تحصیل میتونه یه تجربه فوق العاده باشه و همیشه هم اون بود که پشتش رو میگرفت و دایم به گوشم میخوند که زن باید روی پای خودش وایسه و تو باید ادامه تحصیل بدی و تا اونجایی که میتونی از موقعیتهات استفاده کنی.
خب تو شرایط خوب یه دفعه این بورسیه هم درست شد. حالا اتخاب کردن برام خیلی سخت بود چون میدونستم اگه بیام خیلی از چیزهایی که براش زحمت کشیدم از دست میدم. از خانواده ام هم دور میشدم که برام خیلی سخت بود و هنوز هم هست.
نگران تنهایی مامانم هم بودم چون نه خواهر و برادری کنارش داشت و نه همسری که از تنهایی درش بیاره.
موضوع ازدواجم هم بود که خب اون هم برام مهم بود و دوست نداشتم کسی رو که دوست داشتم و از همه مهمتر همه جوره احساس آرامش کنارش میکردم از دست بدم.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: