تو این سفر ایران تو کوچه و خیابون که میرفتم به چهره آدمها و نگاه و حالت هاشون که دقت میکردم به نظرم به شدت به دو دسته تقسیم میشدند
یه دسته(از هر جنس و سنی) دماغشون سر بالا بود و رضایت و مرفهی ازسرورو و نگاهشون میبارید.
یه دسته هم گرفتار و خموده بودند با نگاههایی بی انتهاو از سر حسرت و درد.
انگشت شمار آدمهایی رو دیدم که بین این دو گروه قرار میگرفتند.
این در مورد آدمهایی بود که تو کوچه- خیابون میدیدم نه مثلن تو مهمونی یا جمع دوستان و خانواده. فکرکنم چون تو خیابون که هستی بیشتر خودتی تا وقتی توی جمع دوستانه.
اما اینجا بیشتر مردم به یه گروه متوسط تعلق دارند. اکثرن سر و وضع مشابه( نه ازنظر تیپ لباسی) از نظر کلاس و اکثر نگاهها توش یه جور رضایت و شادی هست از زندگی.
تو ایران یه چیز دیگه هم خیلی تو ذوق میزد این بار. نگاههای هرزه آدمها که البته خیلی هم سعی میکنند به خاطر تظاهر به یه غرور کاذب پنهانش کنند. زن و مرد هم نداشت و از موقعی که ایران بودم خیلی وقیحتر شده بود یا شاید من فراموش کرده بودم.
این نوشته کاملن بی طرفانه است هیچ دسته بندی و کلی گویی هم نکردم و فقط مشاهده من ه. پس لطفن رگ وطن پرستی تون نجوشه و بد وبیراه نثارم نکنید. باید ببینید چقدر این نگاهها واضح و زننده است و نگاهها از جنس دیگه رو هم دیده باشید تا حرفم رو قبول کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر