خب من حالم خیلی خیلی بهتره. بالاخره فهمیدم علت همه دپرس شدن ها و قاطی کردن ها هیچی نیست جز خستگی که با برنامه خواب یک شب در میون من و هرروز هشت- نه ساعت کار دانشگاه کاملن مرتبطه.
پریشب جای همگی خالی تا خود صبح با یه گربه که اومده بود تو بالکن خونه و نی نی مشغول شب زنده داری بودیم تا وقتی کلاغها خوندند و بعدش هم گنجیشکها شروع کردند جیک جیک کردن و صبح شد.
امروز باز وقت دکتر دارم و قراره گولبولی خان رو ببینمش. این روزها برام بهترینه که میتونم فینگول رو ببینم.
دفعه پیش که آبروش رفت از بس موقع سونو تکون خورد. دکتر و ماما و پرستارها همه کلی بهش خندیدند.
یه سوال دارم از مامانها. ببینم همه بچه ها تو دل ماماناشون انقدر وول میخورند؟ یعنی تمام مدت در حال مشت زدن یا لگد زدن یا جنبیدن هستند؟ دیگه تمام حرکات گولبولی رو میتونم از هم تشخیص بدم. مثلن دیشب داشت سکسکه میکرد و از روی لباس من کاملن دیده میشد.
شوشو میگه خدا رحم کنه اگه بخواد وقتی اومد بیرون هم انقدر پر جنب و جوش باشه بیچاره ایم.
خیلی بامزه است که وقتی یه حالتهای قرار گرفتن منو دوست نداره یا بهش فشار میاد شروع میکنه به لگد زدن و وقتی پزیشنم رو عوض میکنم آروم میشه.
خلاصه بساطی دارم من با این فینگولی از حالا.
غیر از نگرانی عظیمی که از زایمان دارم اما یه جورایی هم خوشحالم که این دوره از زندگیم تموم میشه و به زودی صورت نی نی رو میبینم و هم اینکه دلم میگیره وقتی فکر میکنم دوران به این قشنگی تموم میشه.
مطمینم خیلی از مامان ها همین حس رو تجربه کردند. خیلی حس زیبایی هست وقتی یادت میاد یه انسان دیگه داره تو بطن تو پرورش پیدا میکنه. یه جور حس زنانگی که به اوج خودش رسیده.
من هیچ وقت تو هیچ دوره ای از زندگیم آرزوی پسر بودن نکردم و با حسی که الان دارم تجربه اش میکنم واقعن فکر میکنم خیلی خوش شانس بودم که زن به دنیا اومدم.
دیشب داشتم عکس انجلینا جولی رو بعد از زایمان به شوشو نشون میدادم بهش گفتم ببین این هم حسابی تپل شده. میگه شما زنها چقدر پیچیدگی و چیز دارید که باهاش حال کنید. شوشوی من انقدر تو این مدت مهربون و زیبا رفتار کرده که عشقم بهش صدبرابر شده.
چند وقت پیش هم یکی از دوستای انگلیسیمون که استاد دانشگاهمون هم هست رو تو یه پارتی دیدم؛ بهم میگفت شما زنها goddess هستید و میتونید یه موجود رو خلق کنید ولی ما مردها هیچی نیستیم. معجزه با شماست( ببخشید آقایون اما دقیقن حرفهای این دوستمون بود من بی تقصیرم) نمیدونید چه حالی کردم از شنیدن این حرفها.
خلاصه که دوستای گلم متاسفم اگه یه وقتهایی اینجا غر زدم و منفی بودم. الان خیلی خوبم و حیفم اومد این حس رو با شماها شریک نشم.
در حاشیه: به همه حسهای خوب امروز این لینک کامران خان اون طرف دیواری هم اضافه شد.
وقتی ابی میخونه حنا خانوم یاد مامان بزرگم میفتم که یه عمریه اینجوری صدام میکنه. ابی رو دوست داشتم با این آلبوم جدیدش که معرکه است، علاقه ام بیشتر هم شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر