دو ساعت و چهل و پنج دقیقه میتینگ باپروفسور مساویست با در اومدن چشم ها از حدقه، کمر درد در اثر نشستن و تحمل وزن یه نفر و نصف آدم،گیج خوردن مغز در اثر حرف زدن از پروژه و سیاست و رمان و فیلم و تکنولوژی و فرهنگ و ریاضیات و تاریخ...
خداییش فکر کنم باید زود به زود از این جلسه ها بزاریم که حرفهای استاد رو هم تلنبار نشه و یه دفعه اینجوری مغزم رو ضربه فنی کنه. اون وسط گلبولی هم یه مشت و لگدی حواله میداد که من مونده بودم برای چی اینجوری میکنه.
ولی می ارزید.
لابلای حرفهاش کلی چیز یاد گرفتم و کلی ایده داد برای پروژه.
من بدبخت باید تا آخر امسال یه مقاله چاپ کنم و تا قبل از مارچ سال بعد یه پرزنتیشن اولیه هم از کارهام به استادهای راهنما بدم. بعد یه مقاله هم قبل از سپتامبر سال بعد و از اون موقع هم شروع کنم به نوشتن تز و آماده شدن برای دفاعیه. به نظرم این همه خیلی دست نیافتنی میاد.
حالا فعلن انقدر گیجم که هیچی به ذهنم نمیرسه شاید اگه از فردا بهش فکر کنم و برنامه ریزی بهتر باشه.
در حاشیه: من و استادم داریم با هم آشتی میکنیم .همچین یکم یخها شکسته شده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر