دارم میرم بیمارستان. برامون دعا کنید....
روزهای آخر ما
با وجود تمام هیجانی که برای دیدن کودکم دارم اما دلم نمیخواد از بدنم جداش کنم. وقتی یادم میاد این همه یکی بودنمون داره تموم میشه دلم میگیره. دوست ندارم که دیگه هیچ وقت اون احساس شیرین رو وقتی تو دلم وول میخوره تجربه نکنم.
اما ازفکر اینکه داره به دنیا میاد لذت میبرم. یه آدم جدید.
حالا باید تمام اون مسیری رو که من و همه آدمها طی کردیم با روش خودش طی کنه. باید تجربه کنه؛ باید زندگی کنه تا هر وقتی که دنیا بهش فرصت میده.
باید عاشق بشه، شکست بخوره، بدی و خوبی ببینه، دوستی و محبت رو تجربه کنه و همینطور غم و تنهایی و بی مهری رو.
باید انتخاب کنه باید جلوی سختی ها بایسته با مشکلات بجنگه و از خوشیها لذت ببره.
باید سرنوشتش رو بسازه.
دلم برای این دوران تنگ میشه مطمینم.
----------
شاید تا به دنیا اومدن نی نی نتونم دیگه بنویسم. فقط هر وقت موقعش شد سعی میکنم بیام و خبر بدم. برای خودخواهی خودم شاید چون به انرژی که از دوستام اینجا میگیرم احتیاج دارم.
مدل زیتونی
1.کتاب عاشقیت در پاورقی رو تموم کردم. به نظرم داستانها بیشتر در مورد رابطه های موازی هست تا خود عشق.
از نثر داستانها خوشم اومد. یه جورایی به دل میشینه.
کلن من خیلی اهل داستان کوتاه خوندن نیستم و همیشه رمانهای بلند رو ترجیح میدم اما از این کتاب خوشم اومد.
دارم کتاب کیمیا خاتون نوشته سعیده قدسی رو میخونم. چقدر نثر قشنگی داره. من کتاب در مورد زندگی مولوی زیاد خوندم اما این کتاب یه تصویر دیگه ازمولانا رو نشون میده. فعلن بخش اولش رو تموم کردم. حس و حالتهای کیمیا خاتون تا اینجای داستان منو یاد دوران بلوغ خودم میندازه.
از کتاب گفتم این رو هم بگم نرگس خانوم گل برای نی نی یه کتاب هدیه داده که قراره مامان برام بیارتش. اسم کتاب هست نیازهای غذایی شیرخواران و دستور تهیه غذای کمکی، مولف فریبا کلاهدوز
فکر کردم شاید به درد تازه مامان ها بخوره.
نرگس جونم مرسی. هدیه خیلی باارزشی و به درد بخوری ه.
2. فیلم غرور و تعصب رو دیدم. راستش از ورژن قبلیش بیشتر خوشم میومد. اما شوشو که قبلی رو ندیده بود از این فیلم خیلی خوشش اومد.
میخوام آخر این هفته با مامان ها و شوشو بریم آخرین فرصت رو برای سینما رفتن استفاده کنیم و M.I.3 رو ببینیم.
این مامان من رو دست هر چی آدم اهل سینماست رو زده. قراره فردا بیاد . دیشب باهاش حرف زدم میگه پنجشنبه صبح اول میرم آرایشگاه بعد میرم سینما این فیلم شام عروسی رو ندیدم مبینم که دیگه میخوام بیام فیلم ندیده نداشته باشم! بهش میگم برسی خسته نیستی یکشنبه بریم سینما. میگه اصلن خیلی دلم میخواد این فیلم تام کروز رو تو سینما ببینم آخه تو تلویزیون مزه نمیده!
3. دوستانی که برام ایمیل میزنند و از شرایط تحصیل و زندگی در ژاپن میپرسند. ببخشید به علت مشغله زیاد وقت نکردم جوابتون رو بدم. اما تیلا خانوم اومد به کمک و یه پست کامل در این مورد نوشته.
یه نگاهی اینجا بندازید.
4. شنیدید میگن زپرشک آید و زن زاید و مهمان عزیز ز در آید. دقیقن وضعیت الان ماست.
مهمان و زایمانش که معلومه. زپرشکش هم اینکه از دوشنبه دارند کل ساختمون رو تعمیرات میکنند. یه وضعیتی برامون درست کردن که بیا و ببین.
فکر کنید تو دو تا اتاق و یه آشپرخونه که سر و تهش 42 متره تمام گلدونها و منقل کباب و هر چی تو بالکن ها بوده به اضافه وسایل نی نی و وسایل مامان ها که البته هنوز مامان خانوم من با بار و بندیلش نرسیده.
فکرکنم خونمون داره کش میاد والا من هر جور حساب میکنم نمیدونم چطوری همه اینها تو این یه وجب جا گرفته. یه خونه زندگی داریم که عین صحرای محشر میمونه و تا یک ماه و نیم دیگه هم همین وضعه. من نمیدونم نمیشد صاحبخونه زودتر این کار رو انجام بده.
5.میگم خواننده های محترم راحت بودید یه چند وقتی هست نظرات مشعشعانه سیاسی نمینویسم ها!
سردرگمی احساسی
این هم از اون احساسات عجیب و غریب هست که آدم در دوران بارداری تجربه میکنه.
امروز اومدم دانشگاه دیدم رو میزم یه برنامه تور دو روزه دانشکده مون گذاشته. تاریخش رو نگاه کردم .سوم و چهارم آگوست یعنی میشه وقتی که من تو بیمارستان هستم یا وقتی تازه برگشتم خونه.
یه لحظه دلم گرفت که نمیتونم برم.
این روزها مخلوطی از احساسات مختلف شدم که بعضی وقتها دچار ترس و نگرانی میشم. میدونم که طبیعی ه .
یکی از چیزهایی که اصلن دوست ندارم اتفاق بیفته اینه که همه هویتم تبدیل بشه به مادر بودن. این احساس رو وقتی به ازدواج کردن هم فکر میکردم داشتم. هیچ وقت دوست نداشتم تمام هویتم بشه زن شوهر دار یا زن خونه دار. برای همین هم با کسی ازدواج کردم که عین خودم استقلال رو برای خودش و شریکش دوست داره و کلن تو این سه و نیم سال از زندگیمون هیچ لحظه ای نبوده که فکر کنم درگیر شوهر داری به اون معنی اسارت و دست و پاگیر بودنش، هستم. هر کاری هم تو زندگی مون کردم ( از یه غذا پختن عادی بگیر تا هر چیزی که تو زندگی مشترک خانوم ها انجام میدن) از روی میل و علاقه خودم بوده.
اما بچه دار شدن موضوعش فرق میکنه. حداقل تا مدتها آدم باید خودش رو مطابق برنامه اون تنظیم کنه.
شاید برای همینه که میخوام نی نی رو مستقل بار بیارم و بذارم هر جور دوست داره زندگی و انتخاب کنه. شاید از روی خودخواهی خودم ه.
دیروز به مامان شوشو میگفتم که من برای نی نی فقط در حد رفع نیازش خرید میکنم حتی اسباب بازی هم غیر از چند تا چیز کوچیک نمیخرم و میذارم از هر وقتی که میتونه خودش لباس و اسباب بازیهاش رو انتخاب کنه. همیشه هم به شوشو میگم بچه ما باید از هیجده سالگی بره دنبال زندگی خودش. و از وقتی هم که کوچیکتر هست اگر بتونه باید کار کردن رو یاد بگیره.
وقتی مامان های هم سن خودم رو میبینم که چقدر با احساس از بچه هاشون میگند و یه جورایی همه هویتشون در حال حاضر تبدیل شده به بخش مادر بودنشون احساس نفس تنگی بهم دست میده. ولی احتمالش هست که من هم اینجوری بشم.
این جور فکر کردن اصلن ربطی به دوست داشتن نداره. معلومه که از همین حالا انقدر نی نی رو دوست دارم که قابل مقایسه با هیچی نیست. اما از مادر شدن صرف هم خوشم نمیادهمینجور که از زن خونه دار بودن یا دانشجو بودن یا دختر مامان بودن یا... صرف هم خوشم نمیاد.
همش باید در کنار هم باشه تا اون من واقعیم رو ببینم.
**********
پ.ن: همین الان لینک این عکس پایین رو توی صبحانه دیدم. انقدر هیجان زده شدم که حد نداره. این همه آدم درست و حسابی کنارهم. ایکاش من یکم حوصله و هوش بیشتر داشتم و مثل اینها میشدم. از اون رویاهاست که هر وقت بهش فکر میکنم هیجان زده میشم.
هایزنبرگ و پلانک و بور و انیشتین و ماری کوری و ... همه کنار هم.باور کردنی نیست. همین الان میذارمش بک گراندم شاید یه معجزه ای اتفاق افتاد و گره از این پروژه ام باز شد.
A. Piccard, E. Henriot, P. Ehrenfest, Ed. Herzen, Th. De Donder, E. Schrödinger, E. Verschaffelt, W. Pauli, W. Heisenberg, R.H. Fowler, L. Brillouin,
P. Debye, M. Knudsen, W.L. Bragg, H.A. Kramers, P.A.M. Dirac, A.H. Compton, L. de Broglie, M. Born, N. Bohr,I. Langmuir, M. Planck, Mme. Curie, H.A. Lorentz, A. Einstein, P. Langevin, Ch. E. Guye, C.T.R. Wilson, O.W. Richardson
اشتراک در:
پستها (Atom)