ساختار شکنی

بروک بک مانتین رو همراه مامان و شوشو دیدم.
از خود فیلم باحالتر تاثیر فیلم رو مامانم بود که هم احساساتی شده بود هم نمیتونست قبول کنه ساختار ذهنش از همجنس گرا ها بهم بریزه.
هی میگفت چقدر فیلم قشنگی بود؛ چقدر متفاوت بود. بعد میگفت اما طبیعی نیست دوباره میگفت مگه میشه دو تا مرد این همه همدیگه رو دوست داشته باشن. باز میگفت اگه اینها از اول میدونستن انقدر زندگیشون خراب نمیشد...
من هم که کلی رفته بودم بالای منبر و از دلایل همجنسگرا بودن و دفاع از هویتشون براش سخنرانی میکردم کلی عقده هام باز شد و احساس روشنفکری کردم!
اما خداییش با همه ژست روشنفکری و این حرفها ولی من هنوز هم برام عجیبه یعنی فقط هویت جنسی همجنسگرا ها برام کاملن قابل درک نیست نه اینکه زیر سوال ببرمش فقط نمیتونم کامل هضمش کنم.
عین خیلی موارد دیگه که از مجموعه رفتارهای آدمها برام هنوز قابل درک نیست.

پ.ن: این روزها دارم کدبانوهای مستاصل و سیزن جدید بیست و چهار رو هم میبینم. مامان هم که حسابی فیلم بارون شده میگه حق داری از سریالهای و فیلمهای ایرانی خوشت نمیاد.

خوش هیکل

به یک انگیزه خیلی قوی برای آب کردن چربی های اضافه شده در دوره حاملگی نیازمندیم. از همه کسانی که هیکل های رو فرم دارند و میتوانند هر لباسی رو که دوست داشتند بپوشند جهت تحریک حس حسادت اینجانب درخواست میشه عکسهای خوشگلشون رو با ایمیل برای ما بفرستند.
به همه عکسهای رسیده توجه ویژه خواهد شد.

خداییش وقتی مانتوی تنگ و کوتاه در میون نباشه، هیچ فامیل و دوست خوش هیکلی هم دور و برت نباشه و هیچ مهمونی هم نخواهی بری پیدا کردن انگیزه برای نخوردن خوارکی های خوشمزه خیلی کم میشه.
این وسط دلم برای شوشو میسوزه که با چه روحیه ای برام کتونی خرید که برم ورزش و یه حالی به خودم بدم. باید برای نا امید نکردن اون هم شده یه حرکتی بکنم.

پ.ن: گوشزد باز یه بحثی راه انداخته که بی ربط به این پست من نیست. دکتر گوشزد خان خوب از ماها برای آمار گیری و نظر سنجی استفاده میکنی ها. پورسانت اینجانب فراموش نشه. بالاخره ما هم همشهری هستیم!

پ.پ.ن: یادم اومد اینو هم بگم که بی ربط نیست. یکی از شرایط ازدواج من با شوشو این بود که اگه بعد از زایمان تو سن بالاتر نتونستم با ورزش و رژیم دوباره رو فرم بیام شوشو هزینه عمل شکم و بقیه قسمتهای اضافی رو بهم بده. فکر کنم این یکی از عجیب ترین شروط ازدواج باشه اما خوب من یه چیزی میدونستم که این شرط رو گذاشتم.
حالا شوشو فکر میکنه شوخی کردم اما من که خیلی هم جدی ام. شما هم خواستید بخندید اما بعدن به حرف من میرسید که چقدر کار عاقلانه ای کردم!

پ.پ.پ.ن: حالا یه حرف جدی هم بگم. من برام خوش هیکل بودن در درجه اول برای این مهمه که بتونم هر لباسی رو خواستم بپوشم. کلن من زیادی عاشق لباس ام و اگه یه روزی به خاطر هیکل بد نتونم هر چیزی رو که دوست داشتم بپوشم غم عالم میریزه سرم.
نه اینکه نظر دیگران برام مهم نباشه اما علت اصلیش همینه که گفتم.
میخوام از همه کسانی که به دعا و انرژی مثبت اعتقاد دارن برای این دوست خوبم و خواهرش دعا کنن.
ممنون لطف همگی.

خوددلتنگی

همه از اول مهر گفتن و حس نوستالژی و مدرسه و جنگ و خاطره هاش، من فقط یادم اومد که دیگه اون بی تای زمان مدرسه نیستم.
دیگه اون بی تایی که رنگ قرمز چراغ اتاقش همه رو دیوانه کرده بود نیستم.
دیگه اون بی تای بیست و دو ساله که دنیاش به سر رسیده بود نبودم یا حتی اون بی تای بیست و پنج ساله که از هر لحظه زندگیش لذت میبرد و آرزوهای بزرگ تو سرش داشت.
دیگه اون بی تای بیست و هفت ساله هم نبودم که احساس میکرد با تجربه هاش میتونه دنیا رو درک کنه یا حتی اون بیست و هشت ساله تنها تو یه شهر دورافتاده.
اون کسی که چند روز پیش تو آینه کشفش کردم یه من دیگه بود که حالا دنیا رو یه جور دیگه میبینه. برای اولین بار بود که این زن سی و دوساله رو میدیدم.
یادم نیست دفعه قبل کی خود جدیدم رو کشف کردم اما اینبار این زن جدید برام انقدر تغییر کرده بود که باید باز از نو بشناسمش.
خوبه که خاطره ها هستن تا یادت بیاد کی بودی. فقط نفهمیدم کی اینهمه تغییر کردم.
دلم برای خودم تنگ شد.

Very first conversation

من: آآآآآآآآآآآآآآ...اواواواواواو...یییییییییی
سام:آآآآآآآآآآآآآ...ا...ا...ا...او
من: قربونت برم نخودچی من.
سام:نگاه متعجب با یکم اخم.

و اینجوری بود که من طبق کشفی که شوشو کرد تونستیم برای اولین بار با پسرمون مکالمه کنم و قند عالم تو دلم آب شه.

تصادفی

مسخره ترین اتفاق تو دنیا اینه که به اندازه یه اپسیلون این طرف اون طرف شدن، تو میتونستی به جای زن، مرد باشی یا به جای مرد، زن.
بعد اونوقت به خاطر همین یکم تفاوت تو شرایط بوجود اومدنت کل زندگیت میتونست یه شکل دیگه باشه.
احساس بدی بهم دست میده وقتی به این نتیجه میرسم که ما ها هممون تصادفی هستیم.

پ.ن:فکر کنم به خاطر شروع شدن پاییزه که فیلسوف شدم یا شاید هم زده به سرم.

Hip-Hop

نتیجه گوش دادن شبانه به موزیک های مورد علاقه شوشو در دوران حاملگی این میشه که پسره تا صدای این آهنگ رو میشنوه اگه در اوج گریه هم باشه ساکت میشه و میخ میشه به یه گوشه و از موزیک لذت میبره!!!
اون همه آهنگهای کلاسیک که من گوش دادم یه ذره هم تاثیر نکرد؟!آرزوهای بزرگم بر باد رفت...
پ.ن: سام عاشق صدای جاروبرقی هم هست. شوشو میگه این روحیه اش به من رفته!!!

مشروعیت موفقیت

انوشه انصاری رفت فضا تا به رویای کودکی خودش حقیقت بده .
این وسط باز غرور ملی خیلی از ایرانی ها قلنبه شد. زیاد خوندم و شنیدم که ایرانی ها از اینکه اولین زن توریست فضایی ایرانی هست احساس افتخار کردند و درکنارش هم خیلی ها گفتند اگه این خانوم به جای صرف این همه هزینه برای یه سفر پولش رو برای کارهای خیریه داده بود چی میشد.
اول اینکه من یکی خیلی درک نمیکنم موفقیت این خانوم چه ربطی به ایرانی بودنش داشت. مثلن اگه ایران مونده بود با همه هوش و تلاشش چقدر امکان موفقیتش بود. یعنی با صد برابر این تلاش هم میتونست به همچین موقعیتی برسه. من یکی که شک دارم.
البته که وقتی اسم ایران جایی غیر از مسایل هسته ای و نقض حقوق بشر و تروریست میاد باعث خوشحالی ه و باعث میشه سرمون رو بالا بگیریم اما خودمون رو گول نزنیم دیگه، این همه پیشرفت یه علتش هم محل زندگی خانوم انصاری ه.
بعد هم راستش نمیدونم چرا بعضی ها فکر میکنند که اگه کسی پول و ثروتی داره باید حتمن کار خیر انجام بده تا به عنوان یه انسان شناخته بشه و هزینه ثروتش مشروعیت پیدا کنه. چرا فکر میکنند بقیه حتمن موظفند که به بدبختی های دیگران فکر کنند یعنی بدون انجام کار خیر چیزی از انسانیت آدم کم میشه و ارزش موفقیت آدم پایین میاد؟
این اصلن به این معنی نیست که بخوام زحمت و ارزش کار کسانی که برای بهتر شدن وضع دیگران از خواسته های خودشون میگذرند زیر سوال ببرم فقط میگم اگه یه نفر نخواست به این مسایل توجه کنه هم چیزی از ارزش موفقیتش کم نمیشه.
از نظر من این خانوم انصاری یه زن یا اگه نخوام مرز جنسی بذارم یه انسان موفق ه که با تلاش خودش به ثروت رسیده و حداقل به من یکی نشون داد که آدمیزاد میتونه با سعیش به آرزوهاش برسه حتی اگه این آرزو رفتن به فضا باشه.
یه وقتایی فکر میکنم اگه خیلی از ما ایرانی ها به جای دلسوزی کردن برای دیگران( که در صد زیادیش تظاهره) فقط به فکر پیشرفت خودمون بدون خراب کردن دیگران و بدون دودوزه بازی و ریا و تقلب بودیم، شاید وضعیت ایران خیلی بهتر از اینی بود که الان هست.
از این وضعیت شلخته نوشتن تو اینجا حرصم دراومده.
گفتم اگه نرسم این رو هم بنویسم رسمن خل میشم.
حرفهام تلنبار شدن

بازگشت+ یکم غر

پسره رو گذاشتم پیش مامانی که میتونست الان مشغول جینگولی مستون کردن و آماده شدن برای عروسی دختر عمهه تو اصفهان باشه عوضش ته دنیا داره شیر درست میکنه و پوشک عوض میکنه، و بدون هیچ عذاب وجدانی نشستم یه دل سیر وبلاگ و خبر میخونم.
دلم برای زندگی اجتماعی -مجازی- وبلاگی تنگ شده بود.
راستش الان که نوشتم یکم وجدانم درد گرفت. برم یه زنگی بزنم ببینم اژدهای خفته ما مامانه رو خورد یا نه!

یه سوال. همه آقایون از تنها موندن با بچه نوزاد میترسند و دست و پاشون رو گم میکنند یا فقط شوشوی منه که این وحشت رو داره دست به پوشک بزنه یا اگه بچه گریه کنه دست و پاشو گم میکنه ؟
چند روز پیش با شوشو رفتیم یه مال که خرید کنیم ازش خواستم یکم سام رو نگه داره تا من برم یه دوری بزنم. وقتی برگشتم دیدم رنگ از روش پریده و عصبانی بود که چرا انقدر دیر کردم. بهش میگم شوشو بالاخره شاید مجبور بشی یه وقتایی باهاش تنها باشی . میگه نه تو مکان عمومی. اما من میدونم اگه تو خونه هم بود همین قدر دستپاچه میشد.
آقایون محترم لطفن قبلن فکر اینجاهاش رو هم بکنید و بعد برای ازدواج و احتمالن بچه دار شدن اقدام کنید!بچه داری که فقط بابایی قربونت برم نیست که آخه.
----------
این نوشته نارنج شاهکاره.