*کوماتانا

تا این هفته، بچه داری برام همش شیرینی بود و فان ولی تو این هفته فهمیدم نه تنها این وظیفه سرگرمی نیست بلکه میتونه تا سرحد مرگ ناراحت کننده، سخت و خسته کننده باشه و همه اینها بیشتر میشه وقتی هیچ کسی رو کنارت نداری که یکم کمکت کنه یا دلداریت بده و بیشتر اعصاب خورد کن میشه وقتی یه پروژه دکترا نیمه تموم مونده باشه رو دستت و از اون بدتر وقتی تو کشوری مثل ژاپن زندگی میکنی که دکترهاش از ترس مسیولیت پذیری وقتی میبینن بچه ات علایم مریضی داره صداشون در نمیاد و سعی میکنند همه تصمیمات رو بندازند گردن پدر و مادر و مهد کودکها هم از همون قانون احمقانه مدارس پیروی میکنند و تو سرمای زمستون در و پنجره ها رو باز میذارند و بچه ها رو بدون جوراب و لباس کافی تو یه اتاق یخ کرده نگه میدارند که چی انرژی کمتر مصرف کنند...

بیست روزی بود که سام یه سرما خوردگی داشت اما همه اون عواملی که گفتم باعث شد از شنبه کاملن بریزه به هم و دکترهای دیوانه ژاپنی هم به جای اینکه به ما بگن احتمال داره حالش بدتر بشه و ریه هاش چرکی بشه هی ما رو ازاین بیمارستان به اون یکی و از این دکتر به اون یکی پاس دادن تا بالاخره یکیشون بعد از کلی چونه زدن با شوشو بهمون گفت بهتره بریم بیمارستان دانشگاه تا از سینه و سرش عکس بگیرند و اگه لازم شد بستریش کنند.

همین آقای دکتر که معروفترین دکتر اطفال شهرمون هم هست وقتی من صبحش سام رو بردم که ببینه بهم میگه این دواها که فایده نداشته حالا میخواهی باز هم دوا بدم یا نه؟!! یکی بگه نابغه آخه من که سواد پزشکی ندارم بدونم چه کاری بهتره.

بعد از همه این برنامه هاو رفتن به بیمارستان و عکس گرفتن، یک ساعت و نیم تمام چهار تا پرستار و دکتر ریختن سر بچه که بهش سرم وصل کنند. من و شوشو رو هم از اتاق بیرون کردند. آخر سر هم با اینکه یه اکسپرت این کار رو صدا زدند و تمام دست وپای بچه رو کبود کردند نتونستند که نتونستند.
عوضش بهش یه سری دوای دیگه دادند و بوخور هر روزه که الان حالش رو خیلی بهتر کرده ولی همچنان ما تا دوشنبه بین راه بیمارستان و خونه سرگردونیم.

اونهایی که بچه دارند میدونند اونهایی هم که ندارند نمیتونند درک کنند پس لازم نیست من بگم تو اون فاصله که سام گریه میکرد و داشت التماس میکرد از دست دکترها نجاتش بدیم به من و شوشو پشت در اتاق چی گذشت.
این هم بگم آخرش شوشو گفت که بابا جان اگه نمیتونید بی خیال بشید والا این ژاپنی ها که من میشناسم چون وقتی میگند یه کار رو میکنیم به هر شکلی میخواند انجامش بدند، هنوز داشتند بدن سام رو سوراخ سوراخ میکردند.

در حاشیه: تنها شانسم این بود که وقتی به پروفسورم گفتم من نمیتونم یک هفته ای تا سام خوب بشه بیام دانشگاه گفت من درک میکنم. با اینکه قبلش بهم گفته بود باید تا آخر این ماه یه مقاله آماده کنم اما چیزی بهم نگفت. و این تو استادهای ژاپنی یعنی یه موضوع باور نکردنی.
خب من بدش رو میگم خوبش رو هم باید بگم دیگه.

در حاشیه 2: الان هم بر عکس انتظار من سام خوابیده و من تونستم همین چند خط رو بنویسم و یکم دردودل کنم و دلم باز شه.

* یعنی به دردستر افتادم یا تحت لفظیش یعنی بد شد

هیچ نظری موجود نیست: