حتمن برای همه وبلاگ نویسها پیش میاد که وقتی میرن وبلاگهای دیگه رو میخونند همون موضوعاتی که بقیه مطرح کردند رو به ذهنشون میرسه در موردش بنویسند.
حالا حکایت این پست منه. ولی برای اینکه کپی رایت و اینا رعایت بشه لینک بلاگها رو هم میذارم تا ببینید اصولن من هم مثل خیلی از هموطنها اگه یکی یه حرفی بزنه دوست دارم بنده هم نظرم رو اعلام کنم که یه وقت دنیا بی نظر من نمونه!!!
1. بلوط از قاطی شدن زبان میگه در اثر مهاجرت. فکر کنم این برای همه ماها پیش اومده که وقتی کسی از خارج میاد و تو حرفاش کلمات خارجی میگه لجمون میگیره ولی وقتی خودمون شدیم اونطرف آبی میبینیم امکان نداره بتونیم یه سری کلمات رو از زبان محاورهمون حذف کنیم.
وسطش یه خاطره بگم...
این بار که رفته بودم ایران برادرم داشت یه چیزی برام تعریف میکرد من هم طبق عادت بهش گفتم "هونتونی؟" یعنی جدی. بهم گفت "همینطوری" نه جدی دارم میگم!
این که آدم زبانش تغییر میکنه فقط برمیگرده به عادت؛ والا نه پزی داره و نه ادعای زباندونیه. برای من یکی که اومدم ژاپن همه چی با هم قاطی شده. یعنی زبان روزمره ام شده چیزی بین فارسی و انگلیسی و ژاپنی.
تازه فقط زبان نیست اینجا ما هم مراسم و برنامه های ایرانیمون رو سعی میکنیم در حد خونواده سه نفریمون داشته باشیم. هم تو مراسم ژاپنی شرکت میکنیم و هم چون ژاپن کلن مثل یه ایالت آمریکا میمونه تمام برنامه های اونطرفی.
در مورد زبان تخصصی هم چون من بعد از فوق تغییر رشته دادم (رشته من تو لیسانس فیزیک بود) کلن همه درسها رو به زبان انگلیسی خوندم و یه سری اصطلاحات رو اصلن نمی دونم به فارسی چی میشه. اونهایی رو هم که میدونستم انقدر برام ادا کردنش سخت شده که ترجیح میدم اصلن بیانش نکنم.
خداییش اینفرارد راحتتر بیان میشه یا مادون قرمز. یا چه میدونم کدینگ راحتتره گفتنش یا برنامه نویسی؟
2. این مراسم گلدن گلوب که ناتالی خانومعکسهاش رو گذاشته ما همون عکسهاش رو دیدیم که البته از مدهای امسال بسیار خوشمون اومد. یعنی بیشتر لباسها بالاتنه تنگ داشت و پایینتنه گشاد که جون میده برای من که در ناحیه شکم کمی تا قسمتی تپلی زمان بارداری دارم. (حالا انگار صد تا عروسی دعوتم!)
اصلن از این جولی هم خوشم نیومد کنار پیت خیانتکار. اون جنیفر انیستون خداییش خیلی با کلاس تر بود.
3.بعد از مدتها یکم پول جمع کرده بودم و از مامانٍ خواستم برام حساب بانک مسکن باز کنه تا با وامش بتونیم اگه شد یه آپارتمان کوچولو بخریم که هر وقت برگشتیم ایران یه جایی از خودمون داشته باشیم و اول بسم ا... نخواهیم اجاره نشین بشیم که با این گرونی خونه و خوندن این خبر همه نقشههامون به هم خورد.
4. آقای الف از تجربیاتش از دوبی و اینکه چرا دوبی جای مناسبی برای مهاجرت نیست گفته.
خیلی با شوشو به این اوپشن ( دیدید گفتم خارجی شدیم!) دوبی فکر میکردیم که اگه تونستیم بعد از درس من و تموم شدن قرارداد شوشو، بریم اونجا زندگی کنیم چون هم نزدیک ایرانه و هر وقت خواستیم میتونیم خانواده ها رو ببینیم و هم گرفتاریهای ایران رو نداره. ولی با این چیزهایی که خوندم فکر کنم اصلن جای مناسبی برای ما نباشه. (حالا بگید وبلاگ به درد نمیخوره)
درسته آدم مهاجرت میکنه که یه پله بالاتر بره. برای ما که از ایران پرت شدیم وسط تکنولوژی و نظم و زندگی فوق پیشرفته ژاپنی بعید میدونم دوبی جای مناسبی باشه. حداقل همون ایران باشیم ور دل مامانامون هستیم.
باز هم هست ها ولی فعلن برم یکم کدینگ کنم بعدن اگه نطقهام یادم موند بقیه اش رو مینویسم.
پ.ن: هر کی ندونه فکر میکنه من بیکارم نشستم این همه وراجی کردم. نه خیر پسرم دوباره امروز تب کرد و دوباره ما راهی کلینیک شدیم. بعدش هم بردمش مهد و رفتم خونه رو مرتب کردم و دوش گرفتم و سر راه هم خرید کردم و حالا هم اومدم دانشگاه خیر سرم یه دو-سه ساعتی درس بخونم. تا بریم سراغ برنامه شبانگاهی. رگ گردنم هم گرفته و نمیتونم به چپ تکونش بدم عین مجسمه شدم.
حالا حکایت این پست منه. ولی برای اینکه کپی رایت و اینا رعایت بشه لینک بلاگها رو هم میذارم تا ببینید اصولن من هم مثل خیلی از هموطنها اگه یکی یه حرفی بزنه دوست دارم بنده هم نظرم رو اعلام کنم که یه وقت دنیا بی نظر من نمونه!!!
1. بلوط از قاطی شدن زبان میگه در اثر مهاجرت. فکر کنم این برای همه ماها پیش اومده که وقتی کسی از خارج میاد و تو حرفاش کلمات خارجی میگه لجمون میگیره ولی وقتی خودمون شدیم اونطرف آبی میبینیم امکان نداره بتونیم یه سری کلمات رو از زبان محاورهمون حذف کنیم.
وسطش یه خاطره بگم...
این بار که رفته بودم ایران برادرم داشت یه چیزی برام تعریف میکرد من هم طبق عادت بهش گفتم "هونتونی؟" یعنی جدی. بهم گفت "همینطوری" نه جدی دارم میگم!
این که آدم زبانش تغییر میکنه فقط برمیگرده به عادت؛ والا نه پزی داره و نه ادعای زباندونیه. برای من یکی که اومدم ژاپن همه چی با هم قاطی شده. یعنی زبان روزمره ام شده چیزی بین فارسی و انگلیسی و ژاپنی.
تازه فقط زبان نیست اینجا ما هم مراسم و برنامه های ایرانیمون رو سعی میکنیم در حد خونواده سه نفریمون داشته باشیم. هم تو مراسم ژاپنی شرکت میکنیم و هم چون ژاپن کلن مثل یه ایالت آمریکا میمونه تمام برنامه های اونطرفی.
در مورد زبان تخصصی هم چون من بعد از فوق تغییر رشته دادم (رشته من تو لیسانس فیزیک بود) کلن همه درسها رو به زبان انگلیسی خوندم و یه سری اصطلاحات رو اصلن نمی دونم به فارسی چی میشه. اونهایی رو هم که میدونستم انقدر برام ادا کردنش سخت شده که ترجیح میدم اصلن بیانش نکنم.
خداییش اینفرارد راحتتر بیان میشه یا مادون قرمز. یا چه میدونم کدینگ راحتتره گفتنش یا برنامه نویسی؟
2. این مراسم گلدن گلوب که ناتالی خانومعکسهاش رو گذاشته ما همون عکسهاش رو دیدیم که البته از مدهای امسال بسیار خوشمون اومد. یعنی بیشتر لباسها بالاتنه تنگ داشت و پایینتنه گشاد که جون میده برای من که در ناحیه شکم کمی تا قسمتی تپلی زمان بارداری دارم. (حالا انگار صد تا عروسی دعوتم!)
اصلن از این جولی هم خوشم نیومد کنار پیت خیانتکار. اون جنیفر انیستون خداییش خیلی با کلاس تر بود.
3.بعد از مدتها یکم پول جمع کرده بودم و از مامانٍ خواستم برام حساب بانک مسکن باز کنه تا با وامش بتونیم اگه شد یه آپارتمان کوچولو بخریم که هر وقت برگشتیم ایران یه جایی از خودمون داشته باشیم و اول بسم ا... نخواهیم اجاره نشین بشیم که با این گرونی خونه و خوندن این خبر همه نقشههامون به هم خورد.
4. آقای الف از تجربیاتش از دوبی و اینکه چرا دوبی جای مناسبی برای مهاجرت نیست گفته.
خیلی با شوشو به این اوپشن ( دیدید گفتم خارجی شدیم!) دوبی فکر میکردیم که اگه تونستیم بعد از درس من و تموم شدن قرارداد شوشو، بریم اونجا زندگی کنیم چون هم نزدیک ایرانه و هر وقت خواستیم میتونیم خانواده ها رو ببینیم و هم گرفتاریهای ایران رو نداره. ولی با این چیزهایی که خوندم فکر کنم اصلن جای مناسبی برای ما نباشه. (حالا بگید وبلاگ به درد نمیخوره)
درسته آدم مهاجرت میکنه که یه پله بالاتر بره. برای ما که از ایران پرت شدیم وسط تکنولوژی و نظم و زندگی فوق پیشرفته ژاپنی بعید میدونم دوبی جای مناسبی باشه. حداقل همون ایران باشیم ور دل مامانامون هستیم.
باز هم هست ها ولی فعلن برم یکم کدینگ کنم بعدن اگه نطقهام یادم موند بقیه اش رو مینویسم.
پ.ن: هر کی ندونه فکر میکنه من بیکارم نشستم این همه وراجی کردم. نه خیر پسرم دوباره امروز تب کرد و دوباره ما راهی کلینیک شدیم. بعدش هم بردمش مهد و رفتم خونه رو مرتب کردم و دوش گرفتم و سر راه هم خرید کردم و حالا هم اومدم دانشگاه خیر سرم یه دو-سه ساعتی درس بخونم. تا بریم سراغ برنامه شبانگاهی. رگ گردنم هم گرفته و نمیتونم به چپ تکونش بدم عین مجسمه شدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر