خاطرات به سادگی فراموش میشند به خصوص وقتی روزمره میشند اما یه شاتهایی از زندگی میشه اون قسمتی از روزمره ها و خاطرات از دوره های زندگی که تا ابد یاد آدم میمونه.
بعضی لحظه ها تو زندگی هست که با همه سادگی و تکراری بودنش اما انگار انرژی خاصی داره تا برای همیشه و با همون وضوح تو مغز آدم نقش ببنده.
یه لحظه کوتاه، یه حرکت کوچیک صورت مخاطب یا یه عطر کم جون زود گذر یا یه صدای کوتاه یا لمس یه فشار کم روی بدن که اثری جاودانه داره و میشه همه ذهنیت آدم از یه اتفاق یا یه آدم یا یه نما.
دیروز وقتی پشت چراغ قرمز بودم دستم رو به پشت دراز کردم تا دستهای سام رو که تو صندلیش نشسته بود بگیرم (کاری که همیشه بعد از برداشتنش از مهدکودک و نشستن تو ماشین میکنم بر حسب عادت). یه لحظه با انگشتهاش یه نقش کشید روی دستم.
این هم شد نقشی از کودکی سام که میدونم تا ابد جای لمس انگشتهای کوچیکش تو خاطرم میمونه.
بعضی لحظه ها تو زندگی هست که با همه سادگی و تکراری بودنش اما انگار انرژی خاصی داره تا برای همیشه و با همون وضوح تو مغز آدم نقش ببنده.
یه لحظه کوتاه، یه حرکت کوچیک صورت مخاطب یا یه عطر کم جون زود گذر یا یه صدای کوتاه یا لمس یه فشار کم روی بدن که اثری جاودانه داره و میشه همه ذهنیت آدم از یه اتفاق یا یه آدم یا یه نما.
دیروز وقتی پشت چراغ قرمز بودم دستم رو به پشت دراز کردم تا دستهای سام رو که تو صندلیش نشسته بود بگیرم (کاری که همیشه بعد از برداشتنش از مهدکودک و نشستن تو ماشین میکنم بر حسب عادت). یه لحظه با انگشتهاش یه نقش کشید روی دستم.
این هم شد نقشی از کودکی سام که میدونم تا ابد جای لمس انگشتهای کوچیکش تو خاطرم میمونه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر