1. اگه فکر کردید این یه هفته ای که نبودم به خاطر اینه که اون آروزهایی که روی کاغذ رنگی ها نوشته بودم برآورده شده بود و مشغول خوش گذرونی بودم کاملن اشتباه کردید چون اصولن از اونجایی که این ماه جولای الان یه سه سالی بود ماها رو روانه بیمارستان میکرد تصمیم داشت امسال هم سنت شکنی نکنه و یه چنگ و دندونی بهمون نشون بده که داد!
سال 2004 عمل جراحی مستر دارسی و اقامت یه هفته ای در کلینیکی که تا یه هفته قبلش هر وقت از جلوش رد میشدیم فکر میکردیم اینجا چطور جایی میتونه باشه. خدا و همه کاینات رو شکر ما همیشه دلمون میخواست ببینیم نیویورک چطور جایی برای اقامت هست اما هیچ وقت این همه انرژی کار نکرد اما همین که اسم اونجا رو برای چند ثانیه بردیم نصیبمون شد.
سال 2005 عمل جراحی برای خلاصی از دو تا توده نازنین که یه دفعه ای نمیدونم از کجا تو دلم پیداشون شده بود.
سال 2006 اون زایمان سخت و اقامت دو هفته ای تو بیمارستان، که حالا گذاشتم برای تولد سام که همین روزهاست تعریفش کنم.(طفلی شماها!)
سال 2007 مریضی عجیب و غریب خانوادگی که از من شروع و به مستردارسی ختم شد. البته هنوز نصف بیشتر این ماه مونده.
2. اگه من برای یه چیز ژاپن وقتی از اینجا رفتم دلم به صورت واقعی تنگ بشه چای سبزها با طعم های مختلف ه. من فکر کنم از خود ژاپنی ها بیشتر اوچا میخورم و شاید تنها آدمی باشم که از همه طعم هاش خوشم میاد.
از اونجایی که ژاپنی ها از مردمانی هستند که به هیچ چیزی در طبیعت رحم نمیکنند و سعی میکنند از توش یه خوارکی در بیارند، بیشتر از صدتا نوشیدنی چا یا چای گیاهان مختلف دارندکه از نطر من همشون هم خوشمزه اند.
برای اینکه اعتیاد من دستتون بیاد بگم از دو ساعت پیش تا الان یه بطری هزار سی سی از این پایینی رو بالا کشیدم و باز هم دلم میخواد!
3.یه دفعه عرق ملیم گل کرد و هوس کردم این رو تقدیم کنم به همه خواننده های عزیز اصفهانی هایم .
دستور زبان اصفهانی!
4. امروز حساب کردم دیدم ظهرها که دارم مسیر 40 دقیقه ای از مدرسه تا دانشگاه رو طی میکنم، دو تا خط آهن، دو تا ایستگاه قطار( یکی محلی و یکی JR) و پنج تا رودخونه رو باید ازشون رد بشم.
البته که باید مغز رو مشغول نگه داشت یه وقتاهایی والا تحمل یه شکم گرسنه وقتی یه لانچ باکس پاستا بغل دستته و منتظری برسی پشت میزت و لت و پارش کنی انقدر ها هم بی فکر کردن راحت نیست.
5. همه بدیهای این ماه یه طرف اینکه امروز رفتم رو ترازو و دیدم وزنِ اومده رو 53 هزار طرف.
این موفقیت بزرگ، یعنی کمتر شدن وزن خودم رو حتی کمتر از قبل ازحاملگی به همه تپلهای مقیم مرکز و حومه تبریک میگم.
خداییش تو این شش ماه و نیم اگه یه کارم اونطور که میخواستم نتیجه داده باشه همین رژیم ه.
حالا همه یه کف مرتب خواهش میکنم.
6. من نمیدونم این دو تا چی دارند که انقدر سام و همه بچه ژاپنی های تو سن یک تا سه از شون خوششون میاد.
صبحها بین ساعت هشت تا هشت و نیم وسط برنامه کودک یه تیکه هم از این دو تا ویدیو نشون میده.
من اولیش رو بس که دیدم حفظ شدم اما دومی رو دارم روش کار میکنم.
سال 2004 عمل جراحی مستر دارسی و اقامت یه هفته ای در کلینیکی که تا یه هفته قبلش هر وقت از جلوش رد میشدیم فکر میکردیم اینجا چطور جایی میتونه باشه. خدا و همه کاینات رو شکر ما همیشه دلمون میخواست ببینیم نیویورک چطور جایی برای اقامت هست اما هیچ وقت این همه انرژی کار نکرد اما همین که اسم اونجا رو برای چند ثانیه بردیم نصیبمون شد.
سال 2005 عمل جراحی برای خلاصی از دو تا توده نازنین که یه دفعه ای نمیدونم از کجا تو دلم پیداشون شده بود.
سال 2006 اون زایمان سخت و اقامت دو هفته ای تو بیمارستان، که حالا گذاشتم برای تولد سام که همین روزهاست تعریفش کنم.(طفلی شماها!)
سال 2007 مریضی عجیب و غریب خانوادگی که از من شروع و به مستردارسی ختم شد. البته هنوز نصف بیشتر این ماه مونده.
2. اگه من برای یه چیز ژاپن وقتی از اینجا رفتم دلم به صورت واقعی تنگ بشه چای سبزها با طعم های مختلف ه. من فکر کنم از خود ژاپنی ها بیشتر اوچا میخورم و شاید تنها آدمی باشم که از همه طعم هاش خوشم میاد.
از اونجایی که ژاپنی ها از مردمانی هستند که به هیچ چیزی در طبیعت رحم نمیکنند و سعی میکنند از توش یه خوارکی در بیارند، بیشتر از صدتا نوشیدنی چا یا چای گیاهان مختلف دارندکه از نطر من همشون هم خوشمزه اند.
برای اینکه اعتیاد من دستتون بیاد بگم از دو ساعت پیش تا الان یه بطری هزار سی سی از این پایینی رو بالا کشیدم و باز هم دلم میخواد!

دستور زبان اصفهانی!
4. امروز حساب کردم دیدم ظهرها که دارم مسیر 40 دقیقه ای از مدرسه تا دانشگاه رو طی میکنم، دو تا خط آهن، دو تا ایستگاه قطار( یکی محلی و یکی JR) و پنج تا رودخونه رو باید ازشون رد بشم.
البته که باید مغز رو مشغول نگه داشت یه وقتاهایی والا تحمل یه شکم گرسنه وقتی یه لانچ باکس پاستا بغل دستته و منتظری برسی پشت میزت و لت و پارش کنی انقدر ها هم بی فکر کردن راحت نیست.
5. همه بدیهای این ماه یه طرف اینکه امروز رفتم رو ترازو و دیدم وزنِ اومده رو 53 هزار طرف.
این موفقیت بزرگ، یعنی کمتر شدن وزن خودم رو حتی کمتر از قبل ازحاملگی به همه تپلهای مقیم مرکز و حومه تبریک میگم.
خداییش تو این شش ماه و نیم اگه یه کارم اونطور که میخواستم نتیجه داده باشه همین رژیم ه.
حالا همه یه کف مرتب خواهش میکنم.
6. من نمیدونم این دو تا چی دارند که انقدر سام و همه بچه ژاپنی های تو سن یک تا سه از شون خوششون میاد.
صبحها بین ساعت هشت تا هشت و نیم وسط برنامه کودک یه تیکه هم از این دو تا ویدیو نشون میده.
من اولیش رو بس که دیدم حفظ شدم اما دومی رو دارم روش کار میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر