...

1. ما از طوفان و زلزله به خاطر زندگی در مرکز ژاپن، جون سالم به در بردیم.
اما اینکه بقیه نگرانت میشند همچین یه حس خوبی داره که وقتی ته دنیا باشی و فراموش نشده باشی میتونی بفهمیش!

2.امروز سام "بابای" گفت و من عشق کردم. مربی های مهد هم اندازه من از کارهای جدیدش ذوق میکنند.
وقتی یه روز با هم خونه میمونیم جدا شدن ازش تو روز بعدش سختتر میشه.
انگار این جدا شدن ها داره کم کم برای من از سام سخت تر میشه.

3. وقت نمیکنم اون یه دونه پست باقیمونده تا تولد سام رو که با خودم قرارش رو گذاشته بودم تو وبلاگش بنویسم. میخوام تا تولدش چهل و یکی بشه که درست به اندازه تعداد هفته های زندگیش چسبیده به من ه.

4.هر دفعه میرم پیش این سوپروایزرم یه چیزی زیر پوستم قلقلکم میده و یه هیجان میگیرم برای کار کردن دوباره به صورت جدی اما وقتی میرسم پای دفتر و دستکم یاد همه اذیتهایی که تو کل دوران تحصیل! شدم میفتم، یه باره همه انگیزه ام رو از دست میدم.
دلم برای ور عشق علمم میسوزه که اینطوری تو ذوقش خورده.

5.بعضی اوقات انقدر ایده برای آینده دارم که نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم بس که همش هیجان انگیز به نظر میاد.
بعضی وقتها تو روزمرگیم گیر میکنم و فکر میکنم همین جایی که هستم خوبه و همینی که هستم کافی ه.
بعضی روزها هم اصلن حوصله هیچی رو ندارم.
گیری کردیم از دست این همه بالا پایین شدن. باید زودتر تکلیفم رو با زندگی معلوم کنم چون از این پا در هوا موندن اصلن خوشم نمیاد.

6.مرداد ماه من ه.

7.همه حرفهایی که میخواستم بگم یادم رفت!

8.به نظرم بزرگترین چالش بچه داری تغذیه است با بچه ای که بد غذاست.
و طاقت فرساترین بخشش هم شب بیداری.
حرص در آورترین قسمت هم موقعی هست که کسی بدون اینکه تو و بچه ات و شرایطت رو درک کنه اظهار نظر میکنه و وقتی که بچه ات یا مادریتت و روش هات رو با بقیه مقایسه می کنند.

9.احساس میکنم خیلی وبلاگم چرت شده.

10.مدتی ه که رابطه احساسی و درکم رو دارم با چیزهایی که تو ایران اتفاق میفته یا فیلمهای ایرانی یا موزیک ایرانی یا روابط ایرانی از دست میدم.
دوست ندارم که اینطور باشم. از وقتی هم اومدم بیرون سعی کردم تا اونجایی که میشه اطلاعاتم رو به روز ایران نگه دارم که دچار این دوری رابطه ای نشم اما...
دیگه تقریبن هیچ فیلم وسریالی رو نمیپسندم دیگه جنگ و دعواهای بین ایرانی ها رو درک نمیکنم. دیگه حوصله غیبت کردن از اون مدلی که قدیما با دوستام یا فامیل میکردیم رو ندارم.
دیگه حتی برام مهم نیست دیگران در مورد خودم و زندگیم چی فکر میکنند. یعنی آخرین چیزی که میخوام تایید دیگران ه.
وقتی ایران بودم در اکثر مواقع تو جمع دوستانه یا فامیل حوصله ام از بحث ها سر میرفت. از تکرار موزیکهای ایرانی سرسام میگرفتم. تعداد آدمهایی که دلم میخواست مکالمه ام باهاشون تموم نشه خیلی خیلی کم شده بود.
این اصلن خوب نیست. به خصوص برای منی که به برگشتن به ایران فکر میکنم. میترسم از این همه فاصله ای که افتاده.

11.از اینکه مامان داره میاد حسابی ذوق دارم اما بیشتر از اون از این ذوق دارم که برای اولین بار میزبان بردارم هستم.

12.الان دانشگاه م. رفتم خونه عکس میذارم.
پ.ن: گذاشتم تو وبلاگ خودش.

13.جوراب نایلونی با صندل،
یا جوراب کتونی با کفش پاشنه دار.
نگید کی اینجوری میپوشه که مجبور میشم بگم خیلی از چینی ها اون وقت به استریو تایپ کردن متمهم میشم.

14. حوصله درست کردن نیم فاصله ها رو هم ندارم!

هیچ نظری موجود نیست: