و وقتی که حین قدم زدن کنار کالسکه پسره با یه دستش انگشتم رو محکم میگیره و غرق نگاه کردن اطراف میشه،
وقتی آدمهای مهربونی رو میبینم که با اینکه من رو نمیشناسند و براشون خارجی ام میاند نزدیکمون و سگهای عزیزشون رو به سام نشون میدند و باهامون خوش و بش میکنند،
وقتی موقع بیرون اومدن یه مادر و بچه رو که به برکت هوای خوب و پارک رفتن هر روزه باهاشون دوست شدم میبینم و خانوم جوون اسم سام رو یادشه و از دخترش با سام عکس میگیره و سام هم برای خودشیرینی- که تو این یه کار خیلی حرفه ای ه- براش تعظیم میکنه و سلام میده،
وقتی خونه ات با همه کوچیکی و جای تنگش عین دسته گل تمیزه و برق میده و منتظر رسیدن مهمونهاست،
وقتی قراره فردا مادر وبرادرت رو ببینی،
وقتی همسرت بالاتر از یه همسره و عین دوست صمیمی میمونه انقدر که بیشتر از لحظات عاشقانه، وقتهای خوشیِ دوستانه داشتید،
وقتی به پسرت میگی بوس بده و بهت بوس میده و خودش رو تو بغلت لوس میکنه و میچسبه بهت،
وقتی تا نیمه شب تا وقتی باطری لپ تاپ تموم بشه میشینید فیلم میبینید
فهمیدم که خوشبختم خیلی بیشتر از اونی که شلوغی و تنهایی بعضی روزها بتونه جلوی دیدن همه این خوشی ها رو بگیره.
2.آخ جون مامانه و برادره فردا میاند.
3. آخ جون سوغاتی ها رو بگو.
4.جلف بازی بس ه . خب من از همین جا اعلام میکنم با اومدن مهمونها و شروع تعطیلات شاید کمتر بنویسم. البته شاید!
5.روز پدر هم به همه باباهای مهربون و باحال مبارک.
اصلن مگه میشه بابا باحال و مهربون نباشه؟
خلاصه که روزتون مبارک.
میگم این روز رو روز مرد هم میگن یا نه؟
میخواستم یه پست از ظلمهایی که به مردان ایرانی به اسم فرهنگ و سنت میشه بنویسم به جواب اون پست روز دختران حوا. گفتم اول بپرسم که یه وقت بهم نخندید روز مرد نداریم که!
6.تابستون یعنی هوای گرم، هندونه خنک، بوی استخر، و از وقتی اومدم اینجا یه المان دیگه هم بهش اضافه شد صدای "سیکادا".
هر جا میریم صداشون میاد. با اینکه عین سگ! ازشون میترسم و اصلن تحمل دیدن ریختشون رو ندارم اما وقتی صداشون تموم میشه دلم میگیره که یعنی تابستون و به خصوص آگوست- امرداد* عزیزم تموم شده.
*حالا من به حرف شماها گوش کردم اما گفتن و نوشتن این امرداد خیلی سخته. باور بفرمایید تو همین ژاپنی که من هستم وقتی یه کلمه براشون سخته چنان تیکه پاره اش میکنند که هیچی ازش نمیمونه به جز یه صوت راحت. خلاصه میشه ما مثل همه سی و دو سال زندگی مون بگیم مرداد؟ اگه مد شد بعدن من هم میگم.
7. این پسره همین حالا من رو صدا کرد برم بالا برای آزمایش. من هم ناهارم رو که هنوز تموم نشده بهونه کردم تا این پست رو تموم کنم بعد برم.
پ.ن: ناهار تموم شد، آزمایش هم تموم شد، ساعت دانشگاه هم داره تموم میشه اما این پست همچنان مونده.
8.چه جوری ه که من وقتی یه آدم قدیمی رو میبینم این همه از خودبیخود میشم و جیغ و صداهای عجیب وغریب از خودم در میارم؟
حالا لزومی هم نداره این آدم خیلی هم باهام صمیمی بوده باشه، جیغ زدن سرجاش ه.
شوشو که این جریان رو در مورد من هنوز به عنوان یه اخلاق قبول نکرده گاهی بسیار متعجب میشه، شاید اگه طرف خیلی هم خوش سابقه نباشه بیشتر باعث تعجبش بشه.
مثل اون روزی که پسر چینی همگروهی قدیمی رو درست همون روزی که ازش ایمیل داشتم تو ویدیو کلوب دیدیم و من ذوق بیخودی کردم. شوشو که مونده بود هیچی خودم هم مونده بودم که چی این رفتار؟! من اون موقعها که میزهامون کنار هم بود هر وقت این بابا شروع میکرد به حرف زدن دنبال یه بهونه میگشتم از دستش در برم بس که بوی سیر میداد همیشه و همیشه خدا هم در حال تخیله اطلاعاتی کردن آدم بود.
اما خب همیشه هم این ذوق کردن ها بیخودی و خارج از فایده ( این تیکه رو از مدار صفر درجه اومدم) نیست که. مثل الان که رفتم از کارگاه بیرون و یکی از دوستان قدیمی که خداییش از همه بیشتر تو اینجا بهمون محبت کرده و یه جواریی مدیونش هستیم رو دیدم که با یه گروه دانشجوی تبادلی فرانسوی اومده بود دانشگاه رو بهشون نشون بده و اتفاقی موقع دست به آب رفتن من جلوی در لب بودند.
بد هم نشد هفته دیگه دعوتمون کرد با مامان اینها ویلاش که تو یکی از سه بهترین مناطق اونسن(آب گرم) ژاپن ه. امیدوارم جور شه بریم که دیدن کوه از طبقه بیستم وقتی تو آب گرم نشستی خیلی میچسبه.
9. دو ساعت تو گرما و رطوبت تو طبقه دوم کنار شعله آتیش آزمایش کردن و دیتاها همه دور از تعریف بودن(چقدر ترجمه کلمه هایی که تخصصی استفاده میشه به فارسی سخت ه) یعنی فحش آخر هفته.
از اون بدتر اینه که اولش یه سردرد کم داشتی ولی چون یه چشمی زل(?) زدی تو یه سوارخ لنز که یه خطی رو بین سیاه و زرد نگه داری صد برابر شده.
حالم بد شد از نوشتن همین چند جمله از بس بی قواره است این رشته من. عین این رشته های هنری نیست که همه آدمها از دیدن کارهاشون لذت ببرند. باید یه کار بی قواره بکنی بعد تعریف کردنش به فارسی از خودش بی ریخت تر.
کی بود میگفت حرفهای علمی بزن یا مقالات علمی بذار اینجا؟ مگه اینجا مجله تخصصی که من مقاله عملی بذارم و همین چهار تا دوست رو هم از دست بدم؟
10.اینکه شوشو تو کار خونه و خارج از خونه هیچ کمکی نمیکنه خب حرص درآر هست خیلی وقتا اما همین که یادم میاد از سر مردسالاری و زورگویی نیست یادم میره که چقدر حرص میخوردم. این پسر بزرگ ما اگه به خودش باشه دو دست لباس و یه لپ تاپ و کتابهاش برای همه زندگیش کفایت میکنه.
آقا در کل دوران تحصیلش یه خط جزوه ننوشته. هیچ وقت کلاسور دستش نگرفته هیچ وقت هیچ کیفی هم دستش نمیگیره. تو تمام چهار سال تحصیلش که یا خوابگاه بوده یا خونه داشته با دوستاش حتی یک بار یه دونه نیمرو هم درست نکرده و هر وقتی هم که نوبتش بوده از بیرون کباب میگرفته.
حالا هم اگه من یه وقتایی گیر بدم میگه بریم ظرف یه بار مصرف بخریم و غذا هم از بیرون بگیریم که خونه کار نداشته باشیم. بقیه کارها هم که اصلن براش تعریف نشده است.
خداییش اگه من از کدبانوگری لذت نمیبردم خیلی وقت پیش ها کارمون به گیس کشی میرسید.
11.چقدر حرف زدم باز هم سیزده تا نشد.
12.یه وقتایی وجود یه آریشگاه از نوع ایرونی و با همون قیمتها به شدت لازمه.
من رفته بودم ایران یکی از بهترین لحظاتم رو تو سلمونی موقع های لایت کردن موهام داشتم. آی دلم تنگ شده بود برای دیدن خانومهای هجغ وجغ. آی کیف کردم که دم عید هم بود دیگه همه سنگ تموم میخواستن بذارن. چنان نیشم تمام مدت تا بنا گوشم باز بود که انگار به عمرم سلمونی نرفتم.
آخرش هم وقتی خانوم صاحب سلمونی که در مقام ملکه بارگاه میمونه( خانومها میفهمند من از چی حرف میزنم)من رو یادش اومد و فهمید دیگه ایران زندگی نمیکنم و حالا هم کلی راه کوبیدم رفتم پیشش انقدر تحویلم گرفت و با صدای بلند به همه کارمندهاش من رو معرفی کرد که کل مشتری های سلمونی میخ شده بودند به من و بنده هم عین این قهرمانها که مدال میگیرند با کله هایلایت کرده و کلی غرور اونجا رو ترک کردم.
13.نفرتی وجود نداره، انقدر حالم خوبه که همه دنیا قشنگی ه.
14. به ساعت این زیر نگاه کنید الان درست 5:15 ه.
15. الان هم که اومدم این یه بند رو اضافه کنم 22:05 ه و پدر و پسر از خستگی بدون شام بیهوش شدند ومن طبق معمول بیخوابی زده به سرم . گفتم بیام یه عکس از سام بذارم بلکه ویزیتورهام بره!
چطوری همه جا این رنگی شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر