1.با توجه به تقویم ژاپنی امروز اولین روز پاییز ه.
2.امسال برای اولین بار رقص بون(Bon Odori) کردم.
بون اودوری مراسم رقص شبانه است که شامل چند رقص مختلف ه از جمله برای شادی روح رفتگان و برداشت محصول خوب و صید ماهی و ...
وقت این رقص که هرسال تو همه شهرها و مناطق ژاپن انجام میشه اواسط آگوست ه. در ژاپن به این زمان اوبون میگند.
من امسال همراه یکی از دوستام رقص برداشت محصول و رقص صید ماهی رو کردم. یه ریتم هست که هی تکرار میشه.
معمولن یه جایی رو مثل آلاچیق درست میکنند و توش ضبط یا گروه موسیقی آهنگها رو اجرا میکنند و مردم دایره وار با شعاعهای مختلف دورش میچرخند و میرقصند.
این هم اون رقصی که امتحانش کردم.
3..این مطلب رو از وبلاگ ابراهیم نبوی خوندم و برای بار هزارم دلم گرفت از چیزی که مدتهاست بهش رسیدم.
اینکه هیچ امیدی به بهتر شدن ایران ندارم که همه مشکل از خود مردم ماست. که هرچی بیشتر اینجا میمونم بیشتر میفهمم که چرا ِکشوری مثل ژاپن با همه سنتی بودنش میشه ژاپن و کشوری مثل ایران با همه ادعای مدرن بودنش میشه ایران.
ایرانی رو که امروز داریم میبینیم هیچ احدی به اینجا نرسوندتش؛ ایران رو ایرانی ساخته. نگید دخالت خارجی که بهتون میگم چرا باید اجازه بدیم خارجی زمام مملکتمون رو دست بگیره.
هرچی میکشیم از فرهنگ و سنت و اخلاق و رفتارهای غلط خودمون ه. این خود هم که میگم کسی غیر از من و شما و دوست و آشنامون نیست.
4.این تیکه رو از آرشیوم پیدا کردم دلم خواست در ادامه بذارم شاید چون هنوز هم میترسم.
"این قوانین ترمودینامیکی منو بدجوری میترسونه:
طبیعت تمایل دارد به سمت حالتهای با بی نظمی بیشتر برود.
2.امسال برای اولین بار رقص بون(Bon Odori) کردم.
بون اودوری مراسم رقص شبانه است که شامل چند رقص مختلف ه از جمله برای شادی روح رفتگان و برداشت محصول خوب و صید ماهی و ...
وقت این رقص که هرسال تو همه شهرها و مناطق ژاپن انجام میشه اواسط آگوست ه. در ژاپن به این زمان اوبون میگند.
من امسال همراه یکی از دوستام رقص برداشت محصول و رقص صید ماهی رو کردم. یه ریتم هست که هی تکرار میشه.
معمولن یه جایی رو مثل آلاچیق درست میکنند و توش ضبط یا گروه موسیقی آهنگها رو اجرا میکنند و مردم دایره وار با شعاعهای مختلف دورش میچرخند و میرقصند.
این هم اون رقصی که امتحانش کردم.
3..این مطلب رو از وبلاگ ابراهیم نبوی خوندم و برای بار هزارم دلم گرفت از چیزی که مدتهاست بهش رسیدم.
اینکه هیچ امیدی به بهتر شدن ایران ندارم که همه مشکل از خود مردم ماست. که هرچی بیشتر اینجا میمونم بیشتر میفهمم که چرا ِکشوری مثل ژاپن با همه سنتی بودنش میشه ژاپن و کشوری مثل ایران با همه ادعای مدرن بودنش میشه ایران.
ایرانی رو که امروز داریم میبینیم هیچ احدی به اینجا نرسوندتش؛ ایران رو ایرانی ساخته. نگید دخالت خارجی که بهتون میگم چرا باید اجازه بدیم خارجی زمام مملکتمون رو دست بگیره.
هرچی میکشیم از فرهنگ و سنت و اخلاق و رفتارهای غلط خودمون ه. این خود هم که میگم کسی غیر از من و شما و دوست و آشنامون نیست.
4.این تیکه رو از آرشیوم پیدا کردم دلم خواست در ادامه بذارم شاید چون هنوز هم میترسم.
"این قوانین ترمودینامیکی منو بدجوری میترسونه:
طبیعت تمایل دارد به سمت حالتهای با بی نظمی بیشتر برود.
انتروپی یک سیستم یا یک منبع معیاری برای سنجش بی نظمی مولکولی موجود در آن سیستم یا منبع است.
فرایند ها همیشه در جهتی صورت میگیرند که باعث افزایش انتروپی جهان میشوند.
یعنی ما آدمها هم داریم جهان رو به سمت بی نظمی میبریم تا یه روزی همه چیز از هم بپاشه؟"
5.اون شبی که انگار خواب بد دیده بود و تا صبح یا دستهای کوچولوش رو انداخته بود دور گردنم یا خودش رو گوله کرده بود تو دلم و تمام شب رو بهم چسبیده بود تازه انگار فهمیدم که چقدر دوستش دارم.
6.با همه عجیب و لذت بخش بودن و بی نظیر بودن حس مادری اما دلم بچه دیگه ای نمیخواد.
میفهمم وقتی کسی میگه قصد بچه دار شدن ندارم برای چی میگه. فرقی نمی کنه اگه برای آزاد تر بودن خودتون باشه یا برای اینکه احساس مسیولیت سنگین پدر و مادری رو نمی خواهید قبول کنید یا اینکه ترجیح میدید به جای به دنیا آوردن یه بچه رو به فرزندی قبول کنید یا هر دلیلی دیگه، من به عنوان یه مادر که میگه هیچ تجربهای به زیبایی مادر شدن نیست کاملن طرف شما هستم و همه این دلایل رو برای نداشتن فرزند دیگه ای دارم.
شاید اگه اینجا کمی خصوصی تر بود مینوشتم که من و شوشو با اینکه هر دومون از آدمهایی بودیم که به بچه نداشتن فکر میکردیم اما چی شد که تصمیم گرفتیم پدر و مادر بشیم. وهر دومون باور داریم که تصمیم مون درست بوده و هیچ چیز نمیتونست غیر بودن سام رنگ زندگیمون رو تا این اندازه زیبا بکنه.
این رو هم بگم که شاید زمانی نظرم در مورد داشتن بچه دیگه ای عوض بشه.
7.عکسهای یکی از دوستام رو که ساکن ینگه دنیاست میدیدم. چیزی از جنس دلتنگی، حصرت، حسادت و حس تغییر کردگی و بزرگ شدگی در دلم بود وقتی دیدم اون هنوز همون آدمی ه که بود و ازدواج و مهاجرت چندان عوضش نکرده و من این همه عوض شدم.
دوست خوبم به یاد همه لحظه های خوبی که باهات داشتم هستم و امیدوارم همه عمرت به همین طراوت و پرانرژیی که الان هستی باشی.
8.وقتی خوب فکر میکنم میبینم تعداد آدمهایی که ازشون کدورت به دل دارم به انگشتهای یه دست هم نمیرسه. تعداد آدمهایی هم که دوست ندارم باهاشون رابطه برقرار کنم انقدر کم ه که اصلن به حساب نمیاد. از هر رابطه ای قسمتیش رو که لذت میبرم میبینم و خودم رو درگیر قسمتهای بدش نمیکنم. غیر چند نفر نزدیک دوروبرم توقع خاصی از کسی ندارم و اصلن هم فکر نمی کنم همه باید من رو درک کنند و بفهمند. شاید برای همین هست که هر رابطه جدید رو به خاطر تازه بودنش دوست دارم و هر رابطه قدیمی رو به خاطر اصالتش.
آدمها مجموعه های جالب و گوناگونی هستند که همیشه چیزی برای کشف کردن دارند تا سر ذوقت بیاره و بهت نکته ای رو یاد بده.
برای آدمی با این شرایط روحی عذاب آورترین چیز زندگی بین مردمی هست که یا رابطه برقرار نمیکنند یا انقدر رابطه ها سطحی ه که لذتی توش احساس نمی شه کرد.
9. همیشه همراه با تعطیلی چند روزه در ایران وبلاگهای ایرانی دچار رکود میشند. این نشون میده که اکثر هم وطنان عزیز به جای چوخوندن چرخهای مملکت در محل کار مشغول وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی هستند.
خودم هم در این سر دنیا دچار همین وضعم البته و اگه امروز که شنبه است دارم مینویسم به این خاطره که طی برنامه ناگهانی هیچ کاری نداشتم بکنم و مثل بچه های خوب اومدم دانشگاه و اینجا هم به کل تعطیل ه و خب بهترین کار تو این شرایط همانا وبلاگنویسی ه!
10.هر بار که از یه ژاپنی رفتاری نزادپرستانه و غریب کش میبینم یاد رفتار هم وطنهای خودم با افغانی ها میفتم و چیزی از جنس شرم احساس میکنم.
11.جای هردوشون خالی ه.
12.پوست سوخته صورتت، قرمزی چشمهات و برآمدگی ناگهانی دستت بدترین اتفاق این مدت بود. کاش انقدر خوش شانس باشم که بتونم برای عوض کردن خیلی چیزها کمکت کنم.
13.فقر.
انقدر خود کلمه سنگین و گویا هست که نیازی به توضیح اضافه نداره.
5.اون شبی که انگار خواب بد دیده بود و تا صبح یا دستهای کوچولوش رو انداخته بود دور گردنم یا خودش رو گوله کرده بود تو دلم و تمام شب رو بهم چسبیده بود تازه انگار فهمیدم که چقدر دوستش دارم.
6.با همه عجیب و لذت بخش بودن و بی نظیر بودن حس مادری اما دلم بچه دیگه ای نمیخواد.
میفهمم وقتی کسی میگه قصد بچه دار شدن ندارم برای چی میگه. فرقی نمی کنه اگه برای آزاد تر بودن خودتون باشه یا برای اینکه احساس مسیولیت سنگین پدر و مادری رو نمی خواهید قبول کنید یا اینکه ترجیح میدید به جای به دنیا آوردن یه بچه رو به فرزندی قبول کنید یا هر دلیلی دیگه، من به عنوان یه مادر که میگه هیچ تجربهای به زیبایی مادر شدن نیست کاملن طرف شما هستم و همه این دلایل رو برای نداشتن فرزند دیگه ای دارم.
شاید اگه اینجا کمی خصوصی تر بود مینوشتم که من و شوشو با اینکه هر دومون از آدمهایی بودیم که به بچه نداشتن فکر میکردیم اما چی شد که تصمیم گرفتیم پدر و مادر بشیم. وهر دومون باور داریم که تصمیم مون درست بوده و هیچ چیز نمیتونست غیر بودن سام رنگ زندگیمون رو تا این اندازه زیبا بکنه.
این رو هم بگم که شاید زمانی نظرم در مورد داشتن بچه دیگه ای عوض بشه.
7.عکسهای یکی از دوستام رو که ساکن ینگه دنیاست میدیدم. چیزی از جنس دلتنگی، حصرت، حسادت و حس تغییر کردگی و بزرگ شدگی در دلم بود وقتی دیدم اون هنوز همون آدمی ه که بود و ازدواج و مهاجرت چندان عوضش نکرده و من این همه عوض شدم.
دوست خوبم به یاد همه لحظه های خوبی که باهات داشتم هستم و امیدوارم همه عمرت به همین طراوت و پرانرژیی که الان هستی باشی.
8.وقتی خوب فکر میکنم میبینم تعداد آدمهایی که ازشون کدورت به دل دارم به انگشتهای یه دست هم نمیرسه. تعداد آدمهایی هم که دوست ندارم باهاشون رابطه برقرار کنم انقدر کم ه که اصلن به حساب نمیاد. از هر رابطه ای قسمتیش رو که لذت میبرم میبینم و خودم رو درگیر قسمتهای بدش نمیکنم. غیر چند نفر نزدیک دوروبرم توقع خاصی از کسی ندارم و اصلن هم فکر نمی کنم همه باید من رو درک کنند و بفهمند. شاید برای همین هست که هر رابطه جدید رو به خاطر تازه بودنش دوست دارم و هر رابطه قدیمی رو به خاطر اصالتش.
آدمها مجموعه های جالب و گوناگونی هستند که همیشه چیزی برای کشف کردن دارند تا سر ذوقت بیاره و بهت نکته ای رو یاد بده.
برای آدمی با این شرایط روحی عذاب آورترین چیز زندگی بین مردمی هست که یا رابطه برقرار نمیکنند یا انقدر رابطه ها سطحی ه که لذتی توش احساس نمی شه کرد.
9. همیشه همراه با تعطیلی چند روزه در ایران وبلاگهای ایرانی دچار رکود میشند. این نشون میده که اکثر هم وطنان عزیز به جای چوخوندن چرخهای مملکت در محل کار مشغول وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی هستند.
خودم هم در این سر دنیا دچار همین وضعم البته و اگه امروز که شنبه است دارم مینویسم به این خاطره که طی برنامه ناگهانی هیچ کاری نداشتم بکنم و مثل بچه های خوب اومدم دانشگاه و اینجا هم به کل تعطیل ه و خب بهترین کار تو این شرایط همانا وبلاگنویسی ه!
10.هر بار که از یه ژاپنی رفتاری نزادپرستانه و غریب کش میبینم یاد رفتار هم وطنهای خودم با افغانی ها میفتم و چیزی از جنس شرم احساس میکنم.
11.جای هردوشون خالی ه.
12.پوست سوخته صورتت، قرمزی چشمهات و برآمدگی ناگهانی دستت بدترین اتفاق این مدت بود. کاش انقدر خوش شانس باشم که بتونم برای عوض کردن خیلی چیزها کمکت کنم.
13.فقر.
انقدر خود کلمه سنگین و گویا هست که نیازی به توضیح اضافه نداره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر