1.رد پای پاییز...
یه صدای باحالی داره این زنگ که نشونه رسیدن شب و آرامش ه.
به گمانم بعدها که از اینجا برم سر ساعت پنج دچار دلتنگی این ساعت پنجانه هم بشم!
3. وقتی دستم رو موقع خواب بعد از ظهر اونجوری سفت میگیره و پشتش رو میکنه بهم و میخوابه؛ وقتی وسط خوابش یه دفعه جیغ میزنه و وقتی میام کنارش دوباره دستم رو میگیره و آروم میشه؛ ته دلم میلرزه که بعد ازظهرهایی که من پیشش نیستم این نبود محبت رو چطوری برای خودش استدلال میکنه.
پسرم چه کنم که نمیتونم فقط مادر تو باشم. چه کنم که دلم میلرزه ازاین همه عشق اما فکر میکنم بودن با بقیه به خصوص که تو به خاطر غریبگیت بیشتر باید کنارشون باشی که مثل خودشون بشی برات لازمه.
پسر میفهمم تنهایی که بهونهی دوست و همزبون میگیری. که وقتی اونروز این همه بدقلقی کردی و وقتی رفتیم بیرون اون همه با هر بچه و بزرگی خوشرویی میکردی و میخواستی باهاشون دوست بشی، ته دلم از این همه تنهایی سه نفرمون تیر کشید. اما گیر کردم بین همه ایدهآل هام و رفتن و موندن.
میدونی امروز وقتی داشتم از کار میومدم دانشگاه وقتی از خیابون جلوی مهدتون رد شدم خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نیام و از پشت پنجره نگاهت نکنم. نمیخواستم مزاحم بقیه بشم. نمیدونی چه زجری داشت اینکه بدونی پسرت اونجاست اما رعایت کنی و نیایی. حالا میفهمم وقتی مادران ما تنهاییشون رو تحمل میکنند تا ما جای بهتری زندگی کنیم چه دردی میکشند هرلحظه که هوس دیدنمون رو دارند و نمیتونند.
4.یه لحظه هایی از روز که خود منم خارج از همه اون عناوینی که زندگی برام تعریف میکنه سبک ترین حال دنیا رو دارم.
وقتی نه مادرم نه همسر، نه دانشجوام نه معلم، نه دخترم نه خواهرم نه هیچ قوم و خویش دیگه، نه خانه دارم نه راننده نه خریدار ، نه دوستم نه دشمن، نه... خودِ خودمم. اون وقتها که عمرشون به چند لحظه هم شاید نرسه عین یه پر سبک میشم از همه مسولیتهایی که خودخواسته برام تعریف شده.
5. روز بیست و پنجم سپتامبر که ماه کامل میشه مراسم "اوتسوکیمی-otsukimi" -دیدن قرص ماه- در ژاپن ه.
این برنامه هر ساله در همین ماه در شبی که ماه کامل میشه انجام میشه. خوارکی مخصوص این مراسم دانگو ه. دانگو کوفته های ریز برنجی ه که به سیخهای چوبهی برشته میشه و بعد در پودر چای سبز یا یه سس غلیظ شیرین آغشته میشه. ژاپنی های میگند که چون این موقع از سال آسمان صاف و زیباست میشه بهترین رویت رو از ماه کرد. اعتقاد دارند که تصویری که در ماه دیده میشه دو تا خرگوش ه که دارند کیک برنجی درست میکنند. معمولن روی یه میز رو با دانگو و شاخه های علفهای کنار رودخانه(susuki) که تمثیلی از شالی برنج هست تزیین میکنند.
به گمانم بعدها که از اینجا برم سر ساعت پنج دچار دلتنگی این ساعت پنجانه هم بشم!
3. وقتی دستم رو موقع خواب بعد از ظهر اونجوری سفت میگیره و پشتش رو میکنه بهم و میخوابه؛ وقتی وسط خوابش یه دفعه جیغ میزنه و وقتی میام کنارش دوباره دستم رو میگیره و آروم میشه؛ ته دلم میلرزه که بعد ازظهرهایی که من پیشش نیستم این نبود محبت رو چطوری برای خودش استدلال میکنه.
پسرم چه کنم که نمیتونم فقط مادر تو باشم. چه کنم که دلم میلرزه ازاین همه عشق اما فکر میکنم بودن با بقیه به خصوص که تو به خاطر غریبگیت بیشتر باید کنارشون باشی که مثل خودشون بشی برات لازمه.
پسر میفهمم تنهایی که بهونهی دوست و همزبون میگیری. که وقتی اونروز این همه بدقلقی کردی و وقتی رفتیم بیرون اون همه با هر بچه و بزرگی خوشرویی میکردی و میخواستی باهاشون دوست بشی، ته دلم از این همه تنهایی سه نفرمون تیر کشید. اما گیر کردم بین همه ایدهآل هام و رفتن و موندن.
میدونی امروز وقتی داشتم از کار میومدم دانشگاه وقتی از خیابون جلوی مهدتون رد شدم خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نیام و از پشت پنجره نگاهت نکنم. نمیخواستم مزاحم بقیه بشم. نمیدونی چه زجری داشت اینکه بدونی پسرت اونجاست اما رعایت کنی و نیایی. حالا میفهمم وقتی مادران ما تنهاییشون رو تحمل میکنند تا ما جای بهتری زندگی کنیم چه دردی میکشند هرلحظه که هوس دیدنمون رو دارند و نمیتونند.
4.یه لحظه هایی از روز که خود منم خارج از همه اون عناوینی که زندگی برام تعریف میکنه سبک ترین حال دنیا رو دارم.
وقتی نه مادرم نه همسر، نه دانشجوام نه معلم، نه دخترم نه خواهرم نه هیچ قوم و خویش دیگه، نه خانه دارم نه راننده نه خریدار ، نه دوستم نه دشمن، نه... خودِ خودمم. اون وقتها که عمرشون به چند لحظه هم شاید نرسه عین یه پر سبک میشم از همه مسولیتهایی که خودخواسته برام تعریف شده.
5. روز بیست و پنجم سپتامبر که ماه کامل میشه مراسم "اوتسوکیمی-otsukimi" -دیدن قرص ماه- در ژاپن ه.
این برنامه هر ساله در همین ماه در شبی که ماه کامل میشه انجام میشه. خوارکی مخصوص این مراسم دانگو ه. دانگو کوفته های ریز برنجی ه که به سیخهای چوبهی برشته میشه و بعد در پودر چای سبز یا یه سس غلیظ شیرین آغشته میشه. ژاپنی های میگند که چون این موقع از سال آسمان صاف و زیباست میشه بهترین رویت رو از ماه کرد. اعتقاد دارند که تصویری که در ماه دیده میشه دو تا خرگوش ه که دارند کیک برنجی درست میکنند. معمولن روی یه میز رو با دانگو و شاخه های علفهای کنار رودخانه(susuki) که تمثیلی از شالی برنج هست تزیین میکنند.
6.چند وقتی بود که تمرین میکرد اما یکباره در جریان یه بازی بعد از ظهر توی بالکن که میخواست به اون طرف گلدونها برسه و هیچ جای دستی نداشت چند قدمی برداشت و به همین سادگی راه افتاد.
راه افتادنش یعنی پایان رسمی طفل بودن و ورودش به دنیای کودکی.
دلم از همین حالا برای همه لحظه های ناب تموم شده، تنگ میشه و هیجان دارم از شروع دنیای جدید که قراره داشته باشیم.
7. در حال حاضر کنترل روی دو تا چیزم رو از دست دادم. پول و زمان. اصلن نمیفهمم چطور میان و میرن.
8.روز چهاردهم مهر سال هشتاد و یک روزی بود که از پشت شیشه فرودگاه مهرآباد با همه خاطرات و دلبستگیها خداحافظی کردم و اومدم به این سرزیمنی که قرار بود زندگی تازه ای رو توش شروع کنم.
حالا درست سیزدهم مهر هشتاد و شش برمیگردم. قرارم رو گذاشتم که تو این سفر فقط فکر کنم ببینم اون آدمی که اون روز اومد واون آدمی که حالا داره برمیگرده چقدر فرق کرده و اصلن کجای این دنیا وایساده و از خودش و دنیا چی میخواد.
9.عادت بدِ ،به خواب رفتن وسط فیلم، پیدا کردم.
10.pursiit of happiness رو دیدم و خیلی خیلی دوستش داشتم.
با اینکه به شدت به درد تلویزیون ایران میخوره که تا میتونه چهره آمریکا رو منفور نشون بده و نیازی هم به سانسور کردن نداره اما دلیل نیمشه که.
اصولن اگر از سرگذشت آدمهای موفق خوشتون میاد و اگه دوست دارید یه فیلم خوش ساخت رو ببینید و اینکه ببینید ویل اسمیت چه کرده در این فیلم، اصلن از دستش ندید.
کلی فیلم دیگه هم دیدم اما این از همش بارزتر بود.
به دوستداران س.ک.س اند د سیتی که خودم هم جزوشون هستم: خبر دارید که از میِ سال بعد قراره سری جدیدش پخش بشه؟
11.موهام رو صاف کردم و قهوه ای تیره. شدم عین روزهای قدیم(حتی با همون وزن). این تغییر برای رفتن و ایستادن و دیدن اون بی تای قدیمی خیلی کمک خواهد بود. فقط ایکاش تسلیم هوای نفس نشده بودم و کمی از الان بلند تر بود تا خود خودم میشدم در ده سال پیش.
12.شده که بعضی حس ها رو که دارید همراهش یه موسیقی تو ذهنتون بیاد؟ یعنی یه تم موسیقی بشه تم اصلی احساستون؟
برای من زیاد شده. گاهی وقتی تجربه ی جدید این همراهی موزیک و احساس رو میبینم، تعجب میکنم از اینکه شاید خیلی بی ربط باشه اما میاد و موندگار همون حس میشه.
حالا که چند روزی ه دارم به برگشتن اون بی تای قدیمی فکر میکنم موزیک Breakfast at Tiffany's توی ذهنم میاد.
میدونم بی ربط ه اما فکر میکنم جایی در ناخودآگاهم این موزیک و دلتنگی روزهای قدیمیِ پاییزی با هم پیوند خورده.
پ.ن: لینک ترک "Moon River" با صدای آدری هپبورن.
جنگی که نسل دختران دهه بزرگتر ما رو به دختران تنها تبدیل کرد و پسرانش رو به یه اسم روی پلاک یه کوچه.
پ.ن: بی هیچ قصد قبلی چقدر این پست حال و هواش پاییزی شد.
راه افتادنش یعنی پایان رسمی طفل بودن و ورودش به دنیای کودکی.
دلم از همین حالا برای همه لحظه های ناب تموم شده، تنگ میشه و هیجان دارم از شروع دنیای جدید که قراره داشته باشیم.
7. در حال حاضر کنترل روی دو تا چیزم رو از دست دادم. پول و زمان. اصلن نمیفهمم چطور میان و میرن.
8.روز چهاردهم مهر سال هشتاد و یک روزی بود که از پشت شیشه فرودگاه مهرآباد با همه خاطرات و دلبستگیها خداحافظی کردم و اومدم به این سرزیمنی که قرار بود زندگی تازه ای رو توش شروع کنم.
حالا درست سیزدهم مهر هشتاد و شش برمیگردم. قرارم رو گذاشتم که تو این سفر فقط فکر کنم ببینم اون آدمی که اون روز اومد واون آدمی که حالا داره برمیگرده چقدر فرق کرده و اصلن کجای این دنیا وایساده و از خودش و دنیا چی میخواد.
9.عادت بدِ ،به خواب رفتن وسط فیلم، پیدا کردم.
10.pursiit of happiness رو دیدم و خیلی خیلی دوستش داشتم.
با اینکه به شدت به درد تلویزیون ایران میخوره که تا میتونه چهره آمریکا رو منفور نشون بده و نیازی هم به سانسور کردن نداره اما دلیل نیمشه که.
اصولن اگر از سرگذشت آدمهای موفق خوشتون میاد و اگه دوست دارید یه فیلم خوش ساخت رو ببینید و اینکه ببینید ویل اسمیت چه کرده در این فیلم، اصلن از دستش ندید.
کلی فیلم دیگه هم دیدم اما این از همش بارزتر بود.
به دوستداران س.ک.س اند د سیتی که خودم هم جزوشون هستم: خبر دارید که از میِ سال بعد قراره سری جدیدش پخش بشه؟
11.موهام رو صاف کردم و قهوه ای تیره. شدم عین روزهای قدیم(حتی با همون وزن). این تغییر برای رفتن و ایستادن و دیدن اون بی تای قدیمی خیلی کمک خواهد بود. فقط ایکاش تسلیم هوای نفس نشده بودم و کمی از الان بلند تر بود تا خود خودم میشدم در ده سال پیش.
12.شده که بعضی حس ها رو که دارید همراهش یه موسیقی تو ذهنتون بیاد؟ یعنی یه تم موسیقی بشه تم اصلی احساستون؟
برای من زیاد شده. گاهی وقتی تجربه ی جدید این همراهی موزیک و احساس رو میبینم، تعجب میکنم از اینکه شاید خیلی بی ربط باشه اما میاد و موندگار همون حس میشه.
حالا که چند روزی ه دارم به برگشتن اون بی تای قدیمی فکر میکنم موزیک Breakfast at Tiffany's توی ذهنم میاد.
میدونم بی ربط ه اما فکر میکنم جایی در ناخودآگاهم این موزیک و دلتنگی روزهای قدیمیِ پاییزی با هم پیوند خورده.
پ.ن: لینک ترک "Moon River" با صدای آدری هپبورن.
Moon River, wider than a mile,
I'm crossing you in style some day.
Oh, dream maker, you heart breaker,
wherever you're going I'm going your way.
Two drifters off to see the world.
There's such a lot of world to see.
We're after the same rainbow's end--
waiting 'round the bend,
my huckleberry friend,
Oh, dream maker, you heart breaker,
wherever you're going I'm going your way.
Two drifters off to see the world.
There's such a lot of world to see.
We're after the same rainbow's end--
waiting 'round the bend,
my huckleberry friend,
Moon River and me.
13. سایه جنگی که این روزها باز بر سر ایران ه. مثل همون جنگی که همه هم کلاسیهای ایرانی من رو به آدمهای ناشاد و ناراضی در هر شرایطی تبدیل کرد و امروز سالگردش ه.جنگی که نسل دختران دهه بزرگتر ما رو به دختران تنها تبدیل کرد و پسرانش رو به یه اسم روی پلاک یه کوچه.
پ.ن: بی هیچ قصد قبلی چقدر این پست حال و هواش پاییزی شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر