مادر بودنم را می‌اندیشم نه پیروی

اینکه آدم بتونه وضعیت تعادلی رو بین مادر بودن و زن بودن -انسان بودن حفظ کنه اصولن ثابت شده چندان کار راحتی نیست و از عهده‌ی خیلی ها خارج ه.

من نمیدونم که در این احساس تنها هستم یا مادران دیگه ای هم هستند که با من همدرد یا نه هم احساس اند اما این رو مطمینم که نوشتن و حرف زدن از اون چیزی که میخوام بگم جراتی یا شاید جسارتی میخواد که کمتر دیدم کسی داشته باشدش. و همه‌ش هم برمیگرده به ترس از متهم شدن به بدمادری!
اینکه مادر هم در درجه اول انسان ه و مثل بقیه مخلوقات دنیا دچار احساسات خودخواهانه البته نه به معنی منفی بلکه به معنی خواستن خود و اهمیت دادن به خودش در درجه‌ی اول.
میدونم که طرفداران حقوق زنان از اینکه زن در درجه اول انسان ه زیاد میگند اما اینکه همون فعالان محترم، مادر بشند و بعد این حرفها رو بزنند چیزی هست که راستش من خیلی کم دیدم و شنیدم.
میخوام بگم مادر بودن یه قسمت بزرگش برمیگرده به غریزه که همه موجودات عالم کم و بیش اون رو در ذات خودشون دارند. شاید این غریزه با اولین تکون بچه توی شکم یا دیدن صورتش برای اولین بار یا حتی زودتر از اون وقت آگاهی از بارداری بیدار میشه و با بزرگتر شدن مادری پا به پای بزرگ کردن فرزند، رشد میکنه.
اما قسمت دیگه ای از مادری هم نقشی هست که سنت و جامعه به صورت یه وظیفه و بار اضافی بر وجدان زن قرار میده. وظیفه ای که با اینکه مادران زیادی با خاموشی و حتی گاهی با لبخند و اعلام رضایت کامل انجامش میدند؛ اما همین وظیفه وقتی از طرف زنی با آگاهی یا به سهو نادیده گرفته میشه به صورت یه عذاب وجدان برای خودش و چوبی از طرف دیگران برای شرمسار کردن مادر درمیاد.

من در مورد جوامع دیگه خیلی اطلاعی ندارم اما حداقل چیزی که دارم در بین مادران ایرانی میبینم این هست که با تمام تلاش و در نهایت نمایش رضایتمندی سعی در انجام این وظیفه دارند و فکر میکنند اگر به اندازه تار مویی ابراز ناراحتی، خستگی یا هر نارضایتی دیگه ای بکنند و یا حتی جایی خودشون و نیازهاشون رو در درجه اول اهمیت قرار بدند متهم به مادربدبودن میشند.
به نظرم جایی این قاب زیبای مادری و اینکه بهشت زیر پای مادران است و اختصاص دادن صفات ملکوتی و مقدس به مادر باید بشکنه.چون اعتقادم بر این ه که کاری که با خلوص تمام انجام نشه و قرار باشه مشکلات و دردها پشت یه نقاب گول زننده‌ی رضایتمندی قایم بشه اونوقت ه که کارمون که همون تربیت درست هست حتمن ایراد پیدا میکنه.
من نمیتونم قبول کنم که وقتی قرار میذاریم که تایید دیگرانی که همون نقش سنتی مادر رو میبینند برامون از خود مادر بودن مهم تره، بتونیم مادران خوبی برای فرزندانمون باشیم.

حالا همه‌ی اینها رو نوشتم برای اینکه بگم تصمیم گرفتم هیچ وقت خودم رو بابت خودم بودن و بعد مادر بودن سرزنش نکنم. چون مطمینم اگر بخوام به سبک خیلی از مادرها باشم و نه اینکه نتیجه ای نمیگیرم بلکه توان ذاتیم رو هم که هزار بار از نقش سنتی مادرانه نیرومند تره دچار فرسایش میکنم.

در نهایت اینکه تصمیم دارم مادر پسرم باشم اونطور که در توانم هست و اونطور که با قلب و روحم احساسش میکنم چون این رو فهمیدم که هیچ کسی و هیچ قانون و سنت و عرفی در دنیا نیست که مادری من رو بفهمه و بتونه اون رو در چهارچوب قرار بده و مطمینم که احساسم از همه‌ی اون قوانین کاملتر و مطمین تره.



پ.ن:این رو خیلی وقت پیش نوشته بودم. الان خواستم ادیتش کنم دیدم از احساس اون موقع که این رو نوشتم خیلی دورم شدم(فکرم عوض نشده بلکه اون حس رو موقع نوشتنش ندارم) و بهتره با احساس همون موقع بذارمش باشه. فکر کردم شاید برای بعضی ها برخورنده به نظر بیاد. اما بیشتر یه جور فکر کردن با صدای بلنده نه انتقاد از دیگران.
باید اینجا رو از وضعیت تنبلی در می آوردم.

هیچ نظری موجود نیست: