بی‌عنوان

از اینکه باعث سو تفاهم شدم متاسفم. منظورم از تمام شدن تمام کردن نوشتن نبود. اینکه اولش هم نوشتم این همه نوشتن عبث ه به خاطر این بود که اول یه پست طولانی نوشته بودم در مورد جریانی که هنوز برام تموم نشده و نمیتونم نیمه کاره رهاش کنم. بعد که دوباره خوندمش دیدم این همه نوشتن بی خود ه.
پست قبلی مخاطبش خودم بودم. همین.
----------
از کلاس که زدم بیرون تا بیام دانشگاه با یه سر رفتن دم ویدیو کلوپ و عوض کردن فیلمها یک ساعتی شد. عین یک ساعت رو تو این فکر بودم که برم یه چیزی بخرم بخورم بعد هی به خودم گفتم یه سوپ کم کالری توی دانشگاه دارم اینجوری هم تو زمان هم توهزینه صرفه جویی کردم. خوشحال از اینکه تونستم بر هوای نفس و شکم گرسنه پیروز بشم اومدم دانشگاه.
همچین که در گروه رو باز کردم یه بوی غذایی شبیه بوی خونه ی عمو بزرگه وقتهای مهمونی میومد. بوی همون غذاها. میخواستم بزنم زیر گریه که نرفتم یه چیز حسابی بخورم. همون سوپ هم کوفتم شد.
----------
به طرز اعصاب خورد کنی همه چی تکراری به نظر میاد. خصوصیت زندگی ژاپنی ه یا نه نمیدونم اما حتی ذره ای نمیشه خارج از نظم و برنامه ی تعریف شده زندگی کرد. دلم هیجان، مهمونی، سفر، گپ زدن دوستانه و یه کلام زندگی میخواد.
گاهن که به این پنج سال و نیم نگاه میکنم احساس یه آدم ماشینی رو دارم که هیچی از زندگیش نفهمیده.

هیچ نظری موجود نیست: