به زمان سنج روی گوشی نگاه میکنم که بیشتر از نیم ساعت مکالمه را نشان میدهد. زن دارد برایم دردودل میکند و من تمام حرفهایش را وغمش را میفهمم. جز همدردی و تایید چیزی برای گفتن ندارم. کارد روی استخوانش است اما هنوز نبریده. هنوز مانده تا صبر را تا آنجا که میشود امتحان کند.
رابطههایی که همهی وزنش روی یک طرف است. آن طرف دیگر آنقدر عادت کرده که جانبدارانه حق خودش میداند که کاری نکند وتمام صبوری زن را به نام خودش زده.
زن هنوز اهل کندن و رفتن نیست. هنوز شعلهای کم جان در دلش زنده است.
مثل همهی وقتها، در هزار لفافه حرفم را میپیچم و پیشنهاد میدهم بچهدار شود. میدانم عاشق بچه است. بدجنسی میکنم شاید. زن باز هم دلایل همهی این سالهایش را برایم می گوید که وقتی خودش خوشحال نیست چرا باید موجودی را بیاورد که او هم خوشحال نباشد. او خودش انتخاب کرده و دارد جزایش را میکشد. اما بچه انتخابی نداشته. این همه مسیولیت را میفهمم، در قبال موجودی که حیاتش - زندگیاش همه انتخاب ماست.
"این چه حرفی بود که زدی. یه آدم دیگه به دنیا بیاره که چی بشه؟ دنیا پر از آدمهای ناشادی ه که موجودات غمگین دیگه رو تولید کردند. این چرخه بازتولید اندوه جایی باید بهایسته."
کمی بدجنسی بیشتر در حق کودک به دنیا نیامده میکنم." طبیعت یا شایدم زندگی این امکان رو به تو داده تا بتونی مادر بشی. چرا ازش استاده نمیکنی؟ وقتی میتونه این همه زندگی خودت رو عوض کنه. اگر اون بچه در حیاتش نقش نداشته تو هم نداشتی اما حالا که هستی و زنی؛ میتونی از این قدرتت استفاده کنی."
آیا بچه راه مناسبی برای پر کردن جای خالی حمایت و امنیت دریغ شده است؟
"مادر بودن قدرتی بهت میده که خودت هم باورت نمیشه. باور کن ما را هم به سخت جانی خویش این گمان نبود."
"این خارجیها رو ببین چه خودخواهن. به تنها چیزی که فکر نمیکنند بچه و انتخابش ه. چقدر سینگل مادر و چقدر لزبینهایی که اسپرم میگیرند تا فقط بچه داشته باشند. اونها با اتکا به زن بودنشون به قدرت و معجزهی مادری اعتقاد دارند و کاری به انتخاب یه آدم دیگه که بچه شون هم هست در حق حیاتش ندارند."
زن متقاعد نشده. خودم هم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر